تحلیل تاریخی، سیاسی و جامعه شناختی آرگو / ترمیم خودآگاه جمعی تحقیر شده آمریکایی یا آماده سازی افکار عمومی!*

آرگو بن افلک

شاید تصور شود درمقام یک منتقد و یا فیلمساز ایرانی در وهله اول قصد دارم آرگو Argo را از منظر قابل قبول تصویر شدن صحنه ها، رویدادهای ایران و هم‎چنین شخصیت‎های ایرانی و از موضع یک مخاطب ایرانی بررسی کنم،

در صورتی که بیشتر مایلم به بررسی کلیت فیلم، کارکرد و تاثیر آن نزد مخاطب، به ویژه مخاطب متوسط امریکایی بپردازم و در صورت لزوم به مواردی از این دست (داخل پرانتز) اشاره کنم. ضمن اذعان به قوت و قدرت آرگو از نظر کارگردانی، در معنای تکنیکی آن و از نظر مصور کردن یک متن مکتوب، فیلم در این رابطه از نمره قابل قبولی برخوردار است. اغلب بازی‎های فیلم به استثنای اکثر بازیگران نقش‎های ایرانی خوب و در مواردی از جمله جان گودمن و آلن آرکین عالی است. عمده بحث من حول فیلمنامه آرگو خواهد بود که مقوله کارگردانی به مفهوم عام آن را نیز شامل است. مضاف به این‎که ذکر کریس تریو در عنوان‎بندی به عنوان فیلمنامه‎نویس نافی مسئولیت بن افلک در مقام کارگردان و جرج کلونی، تهیه‎کننده فیلم به دلیل وزن و اعتبار نام آن دو، در این رابطه نیست و لذا در بررسی فیلمنامه خطابم سازندگان آرگو خواهد بود و نه فیلمنامه‎نویس.

 

آرگو در آغاز اعلام می‎کند بر اساس رویدادهای واقعی تاریخی ساخته شده است و بلافاصله با تصاویر آرشیوی و مستند به شکل موجز به زمینه تاریخی نظام پادشاهی در ایران، روابط ایالات متحده با حکومت پهلوی، نقش و عملکرد دولت وقت امریکا در کودتای 28 مرداد می‎پردازد. در ادامه سازندگان آرگو با اشاره به جنایات رژیم شاه و ساواک در سرکوب آزادی‎خواهان، شکل‎گیری اعتراضات مردمی و نهایتا پیروزی انقلاب، به ذکر ماجرای پذیرش ورود محمدرضا پهلوی به امریکا از جانب جیمی کارتر پرداخته و با این کار زمینه مناسبی برای درک انگیزه اقدام دانشجویان در اشغال سفارت امریکا در تهران فراهم می‎سازند. پس از این مقدمه -که به استثنای مورد اغراق آمیز استخر شیر فرح پهلوی، مقدمه‎ای معقول، موجز و هوشمندانه است- آرگو با به تصویر کشیدن مستندگونه‎ی اقدام دانشجویان در اشغال سفارت نوید فیلمی عمیق، ماندگار و تفکر برانگیز را می‎دهد؛ اما متاسفانه طولی نمی کشد که فیلم هرچه خود رشته را پنبه می‎کند و به تدریج بدل به یک تریلر سطحی "مین استریم" هالیوودی می شود؛ فیلمی که با به کار گیری تمام شگردهای کلیشه‎ای هالیوودی (از خلق هیجانات کاذب تا نجات در آخرین لحظه "گریفیثی") و با برانگیختن عواطف سطحی تماشاگر آمریکایی و تحریک احساسات میهن پرستانه‎شان از طریق "سرگرم ساختن" مانع تفکر آن‎ها می شود. به ویژه تفکر در این موضوع که سازندگان آرگو سوای کسب درآمد گیشه چه اهداف دیگری را در پرداختن به رویدادی در 33 سال پیش دنبال می‎کنند! و چرا برای نیل به مقصودشان دست به هر کاری می‎زنند و ابایی هم ندارند گاه دست به تحریف و جعل تاریخ و واقعیت بزنند؟!

آرگو در تبعیت از قاعده کلیشه‎ای این نوع فیلم، مشابه آثار سیاسی هالیوودی دوران جنگ سرد دو جبهه دوست (خیر) و دشمن (شر) برپا می‎کند، با قطب خیر همذات‎پنداری کرده و در نهایت خیر را در برابر شر پیروز می‎گرداند. اما نکته قابل تامل که اهداف فرامتنی سازندگان آرگو را برملا می‎سازد عملکرد آن‎ها در نحوه ساماندهی جبهه خیر و شر فیلم است؛ متناسب با پلات (طرح) اصلی فیلم طبیعی و منطقی این است که معیار و ملاک تقسیم‎بندی آدم‎های فیلم به دوست و دشمن، موضع آن‎ها در قبال گروگانگیری فارغ از ملیت آدم‎ها باشد. اما سازندگان آرگو به عمد با افزودن ملیت به ملاک تقسیم‎بندی خود به دلایلی که اشاره خواهم کرد درصدد ایجاد صف‎بندی ایرانی در مقابل آمریکایی هستند! از این‎رو تصادفی نیست فیلم هیچ اشاره‎ای به مخالفان ایرانی گروگانگیری نمی‎کند؛ به ویژه در بین دولتمردان شناخته شده ایرانی چون مهندس مهدی بازرگان، نخست وزیر وقت که فردای گروگانگیری استعفا می دهد (و باز شاید تصادفی نباشد که در بخش مقدمه نیز به اقدام اشغال سفارت امریکا در 25 بهمن 1357 توسط "گروه چریک‎های فدایی خلق" هیچ اشاره‎ای نشود؛ چرا که پس از استمداد ویلیام سولیوان، سفیر وقت امریکا از دولت بازرگان در آن تاریخ، با حمایت و هدایت او و وزیر خارجه‎اش ابراهیم یزدی نیروهای دولت موقت، چریک‎های مسلح را وادار به خروج از سفارت می‎کنند)

فیلم argo


سازندگان آرگو در نادیده گرفتن "واقعیت‎های تاریخی" در این خصوص آن را به شهروندان عادی ایرانی نیز تسری داده‎اند؛ بنا به شواهد و اسناد موجود برخی از شهروندان عادی ایرانی در روز اشغال سفارت به 6 کارمند امریکایی که موفق به خروج از سفارت می‎شوند کمک می‎کنند در خیابان گیرِ نیروهای کمیته و سپاه نیفتند و آن‎ها را راهنمایی می‎کنند تا به محل امنی برسند. شاید تصور شود سازندگان آرگو از این موضوع بی‎اطلاع بوده‎اند؛ در حالی که این‎طور نیست. بنا به گفته‎ی سازندگان آرگو، منبع 
اصلی اقتباس کریس تریو، فیلمنامه‎نویس که به سفارش جرج کلونی دست به نگارش فیلمنامه می‎زند مطلبی بود با عنوان "چگونه سیا از یک فیلم علمی-تخیلی جعلی برای نجات آمریکایی‎ها از تهران استفاده کرد" نوشته‎ی جاشوا بیرمن که در آوریل 2007 در مجله‎ی «ویرد» امریکا به چاپ رسید. در بخشی از مطلب جاشوا بیرمن چنین آمده است:  «]...[ زنی ایرانی که از مراجعان آن روز سفارت بود خود به ‌خود راهنمای گروه شده بود و مدام مسیر را عوض می‌کرد و می‌گفت: "از این مسیر نه". او بود که آن‌ها را (6 دیپلمات امریکایی) از دستگیرشدن تا‌‌ همان لحظه نجات داده بود، زن، آن‌ها را به سمتی راهنمایی کرد که از مسیر تظاهرات فاصله بگیرند و بعد میان جمعیت گم شد..»


در سرتاسر فیلمِ آرگو فقط یک فارسی زبان به امریکایی‎ها کمک می کند که همان سحر خدمتکار منزل سفیر کانادا باشد که البته به قطع و یقین معلوم نیست او دارای هویت ایرانی باشد؛ چرا که فارسی را با لهجه غیرایرانی صحبت می‎کند و در پایان فیلم معلوم نیست این زن به جای کانادا و یا دیگر کشورهای امریکایی و اروپایی چرا در شکل و شمایلی شبیه زنان ساکنین اردوگاه اشرف وارد کشور عراق می شود!!!

اما به جز استثنای "سحر فارسی زبان" در سرتاسر فیلم (از جمله صحنه‎ی بازار تهران و صحنه‎ی عبور وَن از میان تظاهر کنندگان) شاهد نمایش اغراق آمیز خشم و تنفر شهروندان عادی ایرانی نسبت به 6 آمریکایی فیلم هستیم. در مورد صحنه عبور ون حامل تونی مندز و 6 امریکایی از میان تظاهرکنندگان، آش چنان شور می‎شود که صحنه شکل مضحکی پیدا می‎کند. برخلاف صحنه بازار که عکس گرفتن یکی از 6 امریکایی بهانه اعتراض یک شهروند متعصب ایرانی می‎شود، در صحنه عبور ون هیچ توجیهی برای رفتار تهدیدآمیز تظاهر کننده‎ها و ضربه زدن‎هایشان بر بدنه و شیشه ون و سر دادن شعار مرگ برامریکا خطاب به سرنشینان ون وجود ندارد!!! گذشته از این اساسا طراحی این میزانسن و عملکرد غیر حرفه‎ای تونی مندز در عدم تغییر مسیر و یا صبر نکردن برای عبور کامل جمعیت تظاهرکننده، موقعیت او را به عنوان یک عامل کارکشته‎ی سی. آی. اِی. زیر سوال می‎برد. (حال بگذریم از این‎که این مامور کارکشته و حرفه‎ای گویا در آن مقطع زمانی از دستگاه جی.پی.اس. برخوردار بود که خود پشت رل ون نشسته و به راحتی در خیابان‎های تهران رانندگی می‎کند و به بازار تهران می‎رود!

از آن‎جا که ماجرای اصلی آرگو به اقدامات و تلاش تونی مندز، برای خارج کردن 6 امریکایی از ایران اختصاص دارد از نظر منطق روایی منطقی است که با جدا شدن گروه 6 نفره از بقیه کارکنان سفارت و سکونت آن‎ها در خانه سفیر کانادا، گروگان‎های باقی مانده در سفارت رها شده و به پس‎زمینه و به داخل تصاویر تلویزیونی طی سکانس‎های فیلم رانده شوند؛ اما هر زمان سازندگان آرگو لازم می‎بینند در راستای هدف پر رنگ کردن تقابل صف‎بندی مخلوق‎شان به سفارت باز می‎گردند و با نمایش رویدادهای داخل سفارت آن‎ها را از پس‎زمینه به پیش‎زمینه منتقل می‎کنند. این رویکرد گاه با منطق داستانی فیلم هماهنگ است و گاه بی ارتباط، گزینشی و تحمیلی! نمایش گاه و بی‎گاه فعالیت گروهی کودک دبستانی در جفت و جور کردن بریده‎های اسناد و مدارک به جا مانده در سفارت از جمله رویدادهای متناسب با منطق داستانی است (بگذریم از این که معلوم نیست چرا آن‎ها کودک انتخاب شده‎اند؟! چرا که این افراد علاوه بر آشنایی به نقشه‎خوانی فرش باید آشنا به زبان انگلیسی نیز می‎بودند. لابد سازندگان آرگو گمان کرده‎اند ایرانیان و نقشه‎خوانان فرش در آن زمان از هر سن و سال مسلط به انگلیسی بودند و یا چون فعالیت آن‎ها شبیه جورکردن قطعات پازل کودکان است پس بهتر می‎بود از بین کودکان انتخاب شوند!!!). همان‎طور که گفتم این بازگشت به سفارت در راستای نیاز دراماتیک فیلمنامه است و برای زمینه‎سازی کشف هویت یکی از افراد گروه 6 نفره در بازار تهران صورت می‎گیرد. چرا که سازندگان آرگو برای نیاز مبرم خود برای خلق هیجان کاذب در فینال و نجات در آخرین لحظه به این زمینه‎سازی احتیاج دارند؛ اما بازگشت به سفارت برای نمایش اعدام ساختگی گروگان‎ها (که به جز یک مورد در رابطه با گری ای لی ** که اقدام به فرار کرده بود صحت آن در مورد بقیه گروگان‎ها محل تردید است) در راستای چه نیاز دراماتیکی داستان 6 امریکایی قرار دارد؟! خطیر جلوه دادن وضع گروگان‎ها در این صحنه که یک "اینتر کات" بی‎ربط با ماجرای 6 امریکایی محسوب می شود، آیا تنها برای توجیه ضرورت خروج 6 امریکایی ساکن منزل سفیر از ایران صورت گرفته و کارکرد دیگری ندارد؟ آیا به قصد پر رنگ کردن تضاد جبهه دشمن و دوست و عمیق‎تر ساختن کینه مخاطب آمریکایی نسبت به ایرانیان صورت نگرفته است!!! و اگر اینطور نیست چرا در میان صحنه‎های بازگشت به سفارت و گروگان‎ها صحنه‎ای به آزادسازی 13 گروگان زن و رنگین پوست توسط دانشجویان اختصاص نیافته است که در همان دو هفته اول گروگانگیری صورت گرفت! آیا نادیده گرفتن این "رویداد واقعی و تاریخی" مهم با توجه به زن بودن دو نفر از 6 امریکایی ساکن منزل سفیر که می‎توانست یک پیچش داستانی بحث‎انگیزی را در بین 6 نفر دامن بزند یک اهمال تصادفی است؟!


argo ben affleck
اما ضعیف‎ترین ترفند فیلمنامه‎ای آرگو که آن را در بین تریلر- اکشن‎های هالیوودی هم در سطح نازلی قرار می‎دهد در سکانس پایانی به کار گرفته شده است؛ زمانی که پاسداران با اتومبیل به تعقیب هواپیمای حامل تونی مندز و 6 کارمند سفارت می‎پردازند! که در نهایت با بلند شدن هواپیما و متعاقب آن نفس راحت کشیدن مندوز و شادمانی 6 نفر ختم به خیر می‎شود! جای تعجب دارد سازندگان آرگو در اجرای ترفند کلیشه‎ای "نجات در آخرین لحظه" این گونه با اجرایی کودکانه و مضحک شعور مخاطب را دست کم می‎گیرند! ایرادی بر این نیست که این رویداد در واقعیت رخ نداده و حاصل تخیل سازندگان آرگو است؛ کما اینکه در مقاله جاشوا بیرمن نیز به آن اشاره نشده و تونی مندز به همراه 6 نفر بدون مواجه شدن با مانعی سوار هواپیما شده و از ایران خارج می‎شوند. موضوع این است که چرا پاسداران فرودگاه وقتی متوجه هویت واقعی آن‎ها می‎شوند، از متصدیان برج مراقبت نمی‎خواهند اجازه بلندشدن به هواپیمای سوئیسی ندهند و به جای آن در راهروهای فرودگاه با یورش به سمت "گیت" و هل دادن مسافران، شکستن در و شیشه و در نهایت سوار شدن به اتومبیل، به تعقیب هواپیما می‎پردازند؟!! از این گذشته سازندگان آرگو در فیلم‎های مشابه ندیده‎اند که در این مواقع جنگنده‎های کشور دشمن می‎توانند تا قبل از خروج هواپیما از مرز هوایی کشور (که در این مورد حداقل یک ساعت پروازی بین تهران تا مرز هوایی فاصله وجود دارد) به تعقیب آن پرداخته و آن را مجبور به فرود سازند!!
با توجه به تعلقات سیاسی جرج کلونی و بن افلک که گفته می‎شود هر دو از طرفداران حزب دموکرات می‎باشند شاید در نگاه اول رویکرد ایرانی ستیزی آن‎ها دور از انتظار به نظر برسد؛ اما با توجه به اکران فیلم در بحبوحه انتخابات ریاست جمهوری امریکا و به ویژه با توجه به پیش‎بینی ناظران سیاسی از سال آتی به عنوان "سال سرنوشت‎ساز و سال تعیین تکلیف نهایی با پرونده هسته‎ای ایران"، به نظر می‎رسد این رویکرد در راستای آماده‎سازی افکار عمومی امریکا برای اتخاذ گزینه‎های احتمالی تندتر بی‎تاثیر نباشد؛ گزینه‎هایی که به شهادت آخرین مناظره اوباما و رامنی دو حزب جمهوری خواه و دمکرات درمورد آن اختلاف نظری ندارند.
البته لایه‎ای از فیلم را می‎توان ستایشی از سینما به شکل عام و سینمای امریکا به طور خاص به مثابه عنصری نجات‎بخش تلقی کرد و آن را مانیفستی در اعلام برتری و کارایی شیوه سینمای هالیوود نسبت به دیگر اهرم‎های سیادت امریکا در جهان حتی در کشورهای انقلابی دانست. آرگو در وهله اول توصیه عملیات بدون خون‎ریزی یک مامور سیا را به جای اقدامات نظامی معمول (از قبیل عملیات ناموفق کاماندوهای امریکایی در طبس) دارد که در پوشش مجموعه‎ی سازنده فیلمی علمی-تخیلی قراراست 6 امریکایی را از ایران خارج کند و در وهله دوم آن‎جا که از همین مامور زبده سیا در فرودگاه مهرآباد کاری برنمی‎آید و شکست را منفعلانه پذیرفته است، این استوری‎برد فیلم ساختگی آرگو و جادوی سینما است که به داد امریکایی‎ها می‎رسد و روایت یک دیپلمات امریکایی با پوشش کارگردان فیلم از استوری‎برد آرگو و شرح پر آب و تاب یک داستان تخیلی از انقلابی در یک کشور فرضی که منجر به سرنگونی پادشاه آن کشور، باعث فریب پاسداران فرودگاه می‎شود؛ اما برای مخاطب وسیع امریکایی این همه ماجرا نیست. من آرگو را در لس آنجلس و همراه تماشاگر عادی در دو نوبت تماشا کردم. در هر دو بار عده‎ای از تماشاگران تهییج شده امریکایی در سکانس پایانی، هنگام نجات 6 امریکایی آن‎ها را با سوت وکف همراهی کردند (البته دوستی که در نیویورک فیلم را دیده بود از چنین عکس‎العملی از تماشاگر نیویورکی خبرنمی‎داد) شاید این تشویق را به توان به حساب واکنشی روانی به قصد بازیافتن اعتماد به نفس لطمه خورده روحیه امریکایی و جبران تحقیری که نا خودآگاه جمعی جامعه امریکایی از ماجرای گروگانگیری در طی 444روز تحمل کرده‎اند به حساب آورد؛ اما وجه دیگر آن به بار نشستن بذر روحیه ایرانی ستیزی است که فیلم در صدد کاشت آن است و یکی از تبعات آن می‎تواند واکسینه شدن هرگونه اقدام هیئت حاکمه امریکا در اتخاذ سیاستی تندتر در قبال ایران نزد افکار عمومی امریکا شود؛ سیاستی که به دلیل تبعات فشار به کل شهروندان ایرانی ممکن است مورد اعتراض جریانات پیشرو امریکایی واقع شود. اگر تماشاگر کالیفرنیایی را میانگینی نسبت به نوع روشنفکری نیویورکی و نوع شوونیست ساکن ایالات میانی امریکا در نظر بگیریم باید اذعان کرد سازندگان آرگو علی‎رغم نکات یاد شده از نظر جلب نظر تماشاگر عادی امریکایی به اهداف مدنظر خود دست یافته‎اند و متاسفانه صدای معدود جریانات روشنفکری امریکا ره به جایی نخواهد برد؛ همان‎طوری‎که تک صداهای اعتراضی تماشاگران ایرانی لس آنجلسی (که حتی در بین آن‎ها مخالفان حکومت جمهوری اسلامی دیده می‎شوند) در لحظاتی به موضع سازندگان آرگو عکس‎العمل نشان می‎دادند (و حتی فریاد "دروغ محض است" یکی از آن‎ها به هنگام نمایش اعدام خیابانی یک شهروند ایرانی توسط پاسداران در سکوت سالن تاریک طنین انداز شد)، در هیاهوی سوت و کف زدن‎های پایانی تماشگران امریکایی گم بود!


گویا چاره‎ای نیست در سال آتی فقط به این امید باشیم که جریانات پیشرو امریکایی به مدد فعالین ضدجنگ در سرتاسر دنیا مانع آماده‎سازی افکار عمومی غرب برای به راه انداختن جنگی فاجعه بار شوند! و همان‎طوری‎که در آرگو یک مقام مسئول ایرانی (با بازی تنها بازیگر شناخته شده ایرانی) اشتباه تونی مندز را تصحیح نکرده و با او در گفتن "سلام" به جای"خداحافظی" هم‎نوایی می‎کند به جنگی فاجعه بار سلام نکنند!




* گزیده این مطلب ابتدا در روزنامه هلندی -که در زیر تصویرش قابل مشاهده است- منتشر شد و سپس مفصل و ممیزی شده آن در ماهنامه 24 که مطلب کامل آن در پایگاه پژوهشی، تحلیلی و خبری آکادمی هنر منتشر شده است.

نقد اسماعیل میهن دوست بر آرگو

** واشینگتن پست 17 اکتبر 2010




درباره نویسنده :
نام نویسنده: تحریریه آکادمی هنر