گسست دلالت‎ها / تحلیل مجسمه‎های غزال پرتو، برگزیده جشنواره «پرسبوک آرت» و ششمین بی‎ینال مجسمه

 

آثار غزال پرتو

 

 

در ابتدای تحلیل لازم می‎دانم اشاره داشته باشم تحلیل پیش‎رو تنیده شده بر تئوری‎ها است و تا آن‎جا که به یک‎دست بودن مطلب ضربه نخورد سعی شده است موارد ثقیل توضیح داده شود.

اساس رابطه‎های دلالت بر نظریات ساختارگرایان بازمی‎گردد. همه چیز بر دوقسم و جهان دوقطبی بنا شده و چیزی خارج از آن حوزه وجود ندارد. آیا شخصی خلاف این امر می‎پندارد؟

در مقابل شب، روزی وجود دارد و در مقابل هر زندگی، مرگ. رابطه‎های دلالتگری هر پدیده و نشانه بر مبنای همین امر ریخته شد و بر پایه همین امر ساختارگرایان دو قسم در نظر گرفتند. یک سوی قضیه آن ماده و آن صورت زبانی است که بر امری دلالت می‎کند و سویه دیگر معنا. اساسا این معنا، ذهنی است و نمی‎توان برای آن مادیت درنظر داشت. تا بدین جا به مواجهه با اثر می‎پردازیم. عنوان مجسمه‎ها «خیال خالی» است. (آثار پرتو را می‎توان چیدمان هم نامید؛ اما نگارنده در ادامه تحلیل آن‎ها را با همان نام مجسمه یاد خواهد کرد) هم نحوه دلالت وجود دارد هم معنای ذهنی که البته به صورت استعاری در لامپ‎های غزل پرتو دیده می‎شود.

نظریات ساختارگرایان را پیش و کمی جلوتر می‎بریم. ساختارگرایان به پیروی از یلمسف -زبان شناس دانمارکی- برای هر سویه دو قسم در نظر گرفتند، صورت محتوا و صورت بیان، ماده محتوا و ماده بیان. حال، چگونگی دلالت هم جنبه فرم گرفت هم محتوا، هم ابزار بیان خواست هم ابزاری که به نشان بدل شود. لامپ‎ها این‎بار دلالتی گسترده‎تر خواهند یافت. از یک سو خود ابزاری برای بیان می‎باشند، از یک سو محتوا و در کل ابزار دلالت که در سوی دیگر رمزگان‎های دیگر وجود دارند. لامپ به صورت بالقوه ما را در تاریکی فرو می برد تا این که روشن شود و به همان دوقطب اصلی برسیم. لامپ دالی است برای روشنایی. در میان این لامپ که به صورت فیزیکی و ابژه به معرض حضور رسیده است، اجسام دیگری وجود دارند که خود وارد بازی دال‎ها می‎شوند و هر کدام از آن‎ها شناوری دال‎ها را برای رسیدن به آن صورت و محتوای نهایی –به آن مدلول نهایی- مبهم‎تر نمایند.

ساخت‎گرایی از تحلیل این آثار هنری توانمند نیست و بحث اصلی این تحلیل رسیدن به رویکرد منطقی است. رویکردی که بتوان بر پایه نقد علمی پیش رفت و هر اثری با حرف مشابهی سنجیده نشود. اساسا رسالت اصلی نقد این است که آموزنده باشد. هم جایگاه اثر هنری را مشخص کند هم بتواند تئوری‎ها را از ورای مورد مطالعاتی خود سهل سازد. به گسست دلالت می‎رسیم جایی که ساخت‎گرایان ملهم از جبهه چپ در فرانسه تصمیم گرفتند برای جلوگیری از نقد سنتی و نقد منابع، گذری به پساساخت‎گرایی داشته باشند دیگر آن رابطه دلالت‎گری وجود نداشت دیگر جهان دوقطبی معنا نداشت و قطبیت‎زدایی و مدلول استعلایی بحثش به میان آمد و دلالت‎ها بر مبنای خوانش متن –سطح پدیداری اثر- معنا یافت.

غزل پرتو در سطح اول صورتانه ما را با لامپی مواجه می‎سازد که تا به حال همان تلقی گذشته را داشته‎ایم. بر منطق دوقطبی باید روشن شود تا روشنایی ببخشد یا خاموش شود و به تاریکی فرو رود؛ اما از لامپ آشنایی زدایی شده و پیش‎انگاشته‎های ما نمی‎تواند معنا یابد. در بین این حباب شیشه‎ای –لامپ- زندگی وجود دارد که ما به سطح تجسمانه اثر رسیده‎ایم. این زندگی از جنس‎های مختلف است: لباس‎های بر روی بند (که منتسب به انسان است)، درخت پربرگ (که البته در کنار یکدیگر نیستند) و درخت خشک (که در سطح اول شاید مرگ را تداعی کند اما خود ابزاری برای حیات و سرزندگی شده است. دو نفر بر روی آن تاب می‎خورند) قایق‎های شناور بر فضا که من همه را شناور بر خیال لقب می‎نهم.

 

هر عنصر به مثابه یک نشانه وارد گفت‎وگو خواهد شد. در این‎جا مبحث «منطق گفت‎وگویی» به میان می‎آید. منطقی که هیچ چیز را مجرد و در لحظه خلق شده نمی‎پندارد. از ورای این لامپ‎ها یا حباب‎های شیشه‎ای آواهای دیگر ما را فرا می‎خواند که در زندگی هر روزمان این اجسام را دیده‎ایم اما فرم و سطح صورتانه باعث دگرگونی تجسم آن‎ها شده است تا سطح مفهومانه خاص اثر پدید آید. خود اجسام در درون اثر فارغ از گفت‎وگو با آثار پیشین نیز وارد گفت‎وگو با یکدیگر می‎شوند. لباس‎هایی که بر بند معلق هستند، انسان‎هایی که پا بر زمین خاکی –جهان لامپ- نگذاشته‎اند و قایق‎هایی که نه بر آب بلکه بر هوای این حباب‎ها شناور هستند. همه این عناصر به مثابه نشانه‎ای وارد گفت‎وگو با همین سطح حبابی و شکننده می‎شوند. سطحی که زندگی را گرفتار می‎بیند. هنرمند جهانی که زندگی در آن جریان دارد در عین این‎که ممکن است سرزنده باشد آن را بر یک درخت خشک استوار و شکننده استوار می‎بیند؛ در عین این‎که ممکن است پربرگ و سبز باشد ولی تنها است؛ در عین این‎که لباس‎ها و نشانه‎هایی از انسان بربند است هر لحظه امکان ریختن آن‎ها مانند بند آخر وجود دارد و هر چند ما قایق‎های خود را داریم اما آن‎ها بر هیچ آبی شناور نیستند.

 

همه چیز در سطح خیال باقی مانده است. انگاره‎ای بالقوه است که بالقعل نشده مانند نماد اصلی لامپ‎ها خاموش. خیالی که خالی است و بالفعل نمی‎شود. لامپ در سطح مفهومانه و استعاری با توجه به توضیحات در سطح سوم و گفت‎وگوی نهایی نماد شکنندگی است و هستی و پدیده‎ها با هر تلنگری خواهد شکست. پدیده‎ها در یک رابطه سیال به سطح مفهومانه رسیدند. غزال پرتو لامپ‎های خود را در مجموعه‎ی چیدمان «آدم-حوا» روشن می‎کند که آن چند اثر تحلیل خود را می‎خواهد. تنها با دادن کدهایی شما را به مواجهه با آن‎ها دعوت می‎کنم. بدویت از نام هم پیداست جایی که هنوز قایق‎هایمان بر آب بود زندگیمان هویت داشت و پاهایمان بر روی خاک بود. جایی که حباب‎های شکننده در ورا قرار داشت و به راحتی شکسته نمی‎شد. آن‎جا ریشه ما قرار داشت در نزد نیایمان «آدم» و جفتش «حوا»

 

 

 

درباره نویسنده :
دکتر مجید رحیمی جعفری

سوابق تحصیلی: دکتری تئاتر دانشگاه تهران – کارشناس ارشد ادبیات نمایشی با پایان‎نامه بررسی روابط بینامتنی در سینمای ایران (1390-1370) – مهندس تکنولوژی نساجی با پایان‎نامه تأثیر مُد در طراحی ماشین آلات.

 

عرصه فعالیت: مدیرمسئول مجموعة هنری آکادمی هنر / مدرس مقطع کارشناسی ارشد رشته های پژوهش هنر، ارتباط تصویری و تصویرسازی؛ مقطع کارشناسی طراحی لباس / طراح دو دوره سوالات کنکور کارشناسی ارشد دانشگاه آزاد در رشته‌های طراحی لباس، ارتباط تصویری و تصویرسازی / منتقد و پژوهشگر هنر / تهیه کننده تئاتر / نمایشنامه و فیلمنامه‎نویس / عضو سابق  گروه پژوهشی نشانه‎شناسی هنر خانة هنرمندان ایران / دبیر اجرایی چندین همایش‎ علمی / همکاری با نشریات علمی-پژوهشی (همکاری در مقام داور فصلنامه جستارهای زبانی دانشگاه تربیت مدرس، روایت شناسی انجمن علمی نقد ادبی ایران) و تخصصی (از جمله فارابی و صنعت سینما)


نظریه ها: نظریه بیناجسمی / تئوریزه کردن نظریه بینارسانه در سال 1390 /  همکاری با دکتر حمیدرضا شعیری در تئوریزه کردن نظریه ناسرگی 1389

 

زمینه پژوهش: نشانه شناسی گفتمانی / بینامتنیت / نقد ادبی / جلوه‎های نمایشی / سینمای آمریکا / فشن آرت / ژانر / سینمای گرایندهاوس / ارتباط تصویری