نگاهی به فیلم «گشت ارشاد» / تناقض در لحنِ نقد اجتماعی و گیشه فروش

 

*****

گشت ارشاد

دو سوال اصلی این یادداشت این است که فیلم گشت ارشاد از لحاظ گونه‌شناسی آثار سینمایی در چه دسته‌ای قرار دارد؟ و آیا فیلم به دنبال نقد اجتماعی است؟

برای سؤال اولی فرضیات مختلفی وجود دارد و سؤال دوم را می‎توان با فرض فتح گیشه صرف رد کرد. 

فیلم داستان سه جوان است که در پوشش گشت ارشاد و عوامل امر به معروف و نهی از منکر دست به دَله دزدی و سرقت از دختر و پسرهای جوان می‌زنند و زندگی خود را از از این راه می‌گذرانند.
 در طول داستان شوخی‌های سرگرم کننده‌ای از عملکرد این سه نفر دیده می‌شود که مخاطب را به خنده وا می‌دارد. یعنی قصد فیلمساز از ترسیم این تیپ‎های آشنا، لااقل برای توده‎ی مردم، و نزدیک شدن به خطوط قرمز رسانه‎ای، صرفا عاملی تجاری داشته نه این‎که فیلمساز خواسته باشد دست به یک نقد اجتماعی همه جانبه بزند. تناقض قصد فیلمساز البته زمانی آشکار می‎شود که در بین خوشمزگی‎های عمل این سه نفرِ کذا، سیر روایی داستان با نشان دادن زندگی خصوصی هریک از آن‌ها مخاطب را متاثر می‌کند. این خنده‌های هرازگاه نیز در یک سوم پایانی داستان البته به پایان می‌رسند و با ورود دختر شهرستانی – پریسا – داستان وارد لحن دیگری می‌شود. گویا سهیلی تکلیف قصه‎ی خودش را نمی‎دانسته است. گو این‎که او در ابتدا صرفاً قصد خنداندن تماشاگر را با نزدیک شدن به خطوط قرمز داشته حال آن‎که در ادامه‎ی داستان مجبور به واکنش در قبالِ روایت دیگری است که از قضا از دل داستان اولیه‎ی فیلم خودش که بیشتر شوخی با یک پدیده‎ی اجتماعی است می‎شود و بالاخره صحنه‎ی پایانی که بیشتر یادآور پایان‎بندی‎های فیلم‌های گانگستری و مافیایی است، با نشان دادن دریای خونی که کف نمایشگاه اتوموبیل را پر کرده خنده‌های اول داستان را از لب‌های مخاطبان برمی‎چیند. در اصل با این پایان‎بندی کذایی است که مخاطب دچار شک می‌شود که بالاخره باید بخندد یا تاسف بخورد. به هر حال آن‎چه مبرهن است این‎که هر ژانری قراردادهای خاصی را به ساختار داستان تحمیل می‌کند. انتخاب ژانر تعیین کننده‌ی امکانات نهفته در داستان، برای روایتی بالذات است. ولی متاسفانه این مسئله در این فیلم رعایت نشده و این به اصطلاح شل کن، سفت کن‌ها مخاطب را تا پایان بلاتکلیف می‌گذارد. 

فیلم اسب حیوان عجیبی است نمونه‎ی دیگری از این گونه سوژه‎هاست. یعنی فیلمی که محور اصلی روایی‎اش همان بحث نزدیک شدن فیلمسازش به خطوط قرمز است. با این تفاوت که اسب حیوان نجیبی است با وفاداری به قراردادهای ژانر، مخاطب خود را کاملا اقناع می‎کند. این در حالی است که بر مبنای اصول مزبور، گشتارشاد مخاطب را کمتر با داستان درگیر کرده و به تبع آن روایت داستان بی‎هدف و سرگردان به سراغ یکی از بحرانی‎ترین مسائل حاکم بر ساختار اجتماعی جامعه ایران می‎رود.

حمید فرخ نژاد و پولاد کیمیایی در گشت ارشاد 

با این وجود اگر سیر روایی گشت ارشاد نیز به مانند اسب حیوان نجیبی است، می توانست به نحوی تلویحا جزمی قراردادهای جاری  را محافظه کارانه تر بیان کند، شاید اینچنین دچار بحران خود ویرانگر روایی نمی‎شد.

مسئله مورد نظر دیگر در این فیلم نداشتن سطح کشمکش بُعد انسانی در داستان به عنوان یکی از ابعاد موقعیت داستانی است. کشمکش یا باید در سطح بیرونی باشد یا درونی و یا به شکل عالی‎تری در هر دو حوزه با هم تماس ایجاد کند. درصورتی‎که در گشت ارشاد روایت در هیچ یک از سطوح حرکت نمی‎کند و به نوعی سرگردان است. دو سوم ابتدایی داستان فقط مربوط به دَله‎دزدی‌های عطا و حسن و عباس از دختر پسرهای جوان است و هیچ چیز تازه دیگری را به داستان معرفی نمی‌کند. تا این‎که به یکباره عباس که عاشق یک دختر شهرستانی شده گروه را وادار می‎کند تا از این به بعد سراغِ دانه درشت‌ها بروند و اولین دانه درشت مورد نظر نیز همان کسی است که قبلاً از پریسا سوءاستفاده کرده است؛ البته این مسئله هرگز نیز برای مخاطب روشن نمی‎شود که این آدم که به عنوان دانه درشت معرفی شده، کی است و این دختر شهرستانی – که اصلا ظاهر و رفتار یک دختر شهرستانی را نیز ندارد – چطور به دام چنین آدمی افتاده و تازه حامله هم شده است. یعنی سه دله دزد که با تغییر ظاهر خود قبلاً در حال اخاذی کردن از مردم بوده‎اند در عرض مدتی کوتاه متحول شده و آدم‎های خیّر و خیرخواهی معرفی می‎شوند که قصد اعاده‎ی حیثیت از دختری شهرستانی را دارند. معلوم هم است که با شتابزدگی سهیلی برای پیشبردن هدف اصلی‎اش، که همان فتح گیشه بوده است، ترسیم منطقی این تغییر رویّه بیشتر به شوخی شباهت دارد تا این‎که تبدیل به دغدغه‎ی او شود و همین نیز بیشترین ضربه را به باورپذیر بودن شخصیت‎های فیلم در نظر مخاطبان اثر می‎گذارد.

در واقع داستانِ فیلمِ اخیر سهیلی درگیر هیچ اتفاقِ مهمِ تنیده شده در اثر نمی‎شود تا لااقل بتواند مخاطب را زمانی چند با خود همراه کند. همان‎طور که رابرت مک کی در کتاب داستان می‌نویسد: «داستانگویی به معنای ردیف کردن انبوه اطلاعات در یک روایت نیست، بلکه نوعی طراحی حوادث است که ما را به یک نقطه اوج با معنا می‌رساند.»

بزرگترین نقطه مثبت گشت ارشاد البته حضور حمید فرخ نژاد در نقش عباس است که مثل همیشه به بهترین شکل نقش خود را ایفا کرده است و شاید اگر او در این فیلم حضور نداشت این خنده‎های هرازگاهی و کم رمق نیز وجود نداشت.

 

 

 

 

 

درباره نویسنده :
نیوشا ستاری
نام نویسنده: نیوشا ستاری

کارشناس ارشد ادبیات نمایشی (دانشگاه هنر تهران)

گذراندن دو دوره فیلمنامه نویسی در حوزه هنری تهران

همکاری با بخش فرهنگ و هنر روزنامه شرق

همکاری با آکادمی هنر از فروردین 91