اختصاصی

  • برندگان ونیز ۲۰۲۲ مشخص شدند، سهم پررنگ سینمای ایران در بخش های مختلف

    هفتاد و نهمین دوره جشنواره بین‌المللی فیلم ونیز شنبه شب با اعلام برندگان و مراسم اختتامیه به کار خود پایان داد. این جشنواره در ونیز ایتالیا از ۳۱ اوت تا ۱۰ سپتامبر ۲۰۲۲ برگزار شد. مستند همه زیبایی و خونریزی (All the beauty and the bloodshed) به کارگردانی لورا پویترس برنده شیر طلایی برای بهترین فیلم در هفتاد و نهمین دو...

لسلی ... / نگاهی به فیلم پارکر

 

 

پارکرخلاصة داستان: پارکر مردی است خشن، جدی و به حق خود قانع. او در آخرین سرقتی که پدرِ نامزدش نقشة‌ آن را ریخته، همدستانش، او را که حاضر نیست در سرقت بزرگ‌تری با آن‌ها همکاری کند، به خیالِ خودشان می‌کُشند؛ اما او زنده می‌ماند و تصمیم می‌گیرد حقِ خود را از آن‌ها پس بگیرد ...



یادداشت: داستان، داستانِ ساده‌ای است: یک مرد از همدستانش فریب می‌خورد و در صدد انتقام برمی‌آید. نکتة بدیع و جدیدی در این داستان وجود ندارد و چیزی که مخاطب را به دنبالِ خود می کِشد، آن لحظات هیجان‌انگیزِ دزدی و صحنه‌های زد و خوردی هستند که بسیار عالی ساخته شده‌اند. به خصوص سکانس درگیریِ پارکر و مردی که قصد جانش را دارد، یکی از به یادماندنی‌ترین صحنه‌های زد و خوردی است که به‌این زودی‌ها هم از یاد نخواهد رفت. هکفورد، تمامِ انرژی‌اش را گذاشته تا لحظاتِ کش‌مکش و هیجان به خوبی در بطن ماجرا جا بیفتد. به هرحال در این میان، می‌توانیم چیزهایی را هم به نفعِ پیش رفتنِ درام و به‌این عنوان که منطقِ فیلم‌های اکشن ایجاب می‌کنند، نادیده بگیریم. مثل لحظاتی که پارکر، به راحتیِ آبِ خوردن، هر وقت که دلش بخواهد، ماشینی پیدا می‌کند که از قضا درش هم قفل نیست، سوارش می شود و بدونِ هیچ مشکلی، راهش را ادامه می‌دهد؛ اما مشکل فیلم‌نامه به‌این نکاتِ شاید ریز ختم نمی شود. 

 

مشکل جایی است که اغلب فیلم‌نامه‌های سینمای ایران هم از آن رنج می‌بَرَند: آدم‌های اضافه. به طبع منظورم از آدم‌های اضافه، آدم‌های فرعیِ داستان نیستند چرا که ممکن است یک آدمِ فرعی، حتی در حد دو دقیقه حضور در داستان، تبدیل به یک شخصیت شود و تأثیر به سزایی در پیش بردنِ درام داشته باشد، اما گاهی هم پیش می‌آید که حتی آدمِ اصلی و اولِ داستان هم خودش تبدیل به آدم اضافه‌ای می‌شود که بود و نبودش تفاوتی ندارد! در این فیلم، آدم‌های اضافه‌ای در داستان حضور دارند که تنها موجب شلوغیِ بی‌جهت می‌شوند و حتی کار تا جایی پیش می‌رود که هکفورد، ساختارِ جذابِ فیلمِ خود را هم به هم می‌ریزد تا آن‌ها را معرفی کند غافل از این‌که ‌این کار اصلاً ضرورتی ندارد . اشاره‌ام به سکانسِ دزدیِ ابتدایی است که هم‌زمان با مراحلِ جذابِ به وقوع پیوستنِ دزدی از آن جشنوارة شلوغ، رجعت به گذشته‌هایی (فلش‌بک‌هایی) می‌خورد که متوجه می‌شویم، پارکر نامزدی دارد و پدرِ نامزدش طرحِ این دزدی را ریخته و او را در کار شریک کرده است. این رجعت به گذشته‌ها، در میانة آن لحظات نفس‌گیر، بسیار آزاردهنده هستند و همانطور که اشاره شد، این موضوع وقتی آزاردهنده‌تر می‌شود که با ادام یافتنِ داستان، متوجه می‌شویم اصولاً نامزدِ پارکر و حتی پدرِ نامزدش، هیچ تأثیری در کلیت این داستان ندارند. یعنی به عنوان مثال اگر خودِ پارکر، شخصاً اقدام به دزدی می‌کرد و بعد رودست می‌خورد و غیره، با داستانِ یکدست‌تری مواجه بودیم. در این بین وجودِ شخصی مثل پدرِ نامزدِ پارکر که تدارک دزدی از آن جشنوارة شلوغ را دیده، کاملاً غیرضروری و بی‌معناست. ماجرای نامزدِ پارکر هم تقریباً همین شکلی است؛ ما در طی همان رجعت به گذشته‌های نه چندان ظریفِ ابتدایی، متوجه رابطة عاشقانة بینِ پارکر و دختر می‌شویم و بعد، جلوتر، پارکر او را از دستانِ قاتلی که آمده تا بکشدش، نجات می‌دهد و به مکانِ امنی می بَرَد و در نهایت، دوباره زمانی او را می‌بینیم که زنِ جدیدی به نام لسلی (جنیفر لوپز) واردِ داستان شده است. 


لسلی دختری است فقیر که به دنبال پول می گردد تا خانه‌ای برای خودش بخرد و در نتیجه، حضورِ پارکر که خودش را مردِ ثروتمندی جا زده که می‌خواهد خانه‌ای بزرگ بخرد، برای او فرصت خوبی است تا به شکلی توجه پارکر را به خود جلب کند و از فرصت استفاده نماید تا خودش را بالا بِکِشد. در این رابطة تازه شکل گرفته، لسلی کم کم عاشقِ پارکر می‌شود و این‌جاست که بارِ دیگر، نامزدِ پارکر به میدان می‌آید و حسادتِ لسلی را هم برمی‌انگیزد و ما این‌گونه تصور می کنیم که قرار است شاهد مثلثی عشقی باشیم اما هرگز این اتفاق نمی‌افتد. تنها در یک صحنه، شاهدِ تقابلِ پارکر، نامزدش و لسلی هستیم و بعد بدونِ این‌که به نتیجه‌ای خاص برسیم، همه چیز نیمه کاره رها می‌شود. در نتیجه اصولاً حضورِ نامزدِ پارکر هم در داستان، توجیه چندانی ندارد چرا که باعث جلو رفتنِ درام نمی‌شود و تنها به‌این کار می‌آید که در یک صحنه، آن‌هم خیلی کوتاه، حسادتِ لسلی را برانگیزد و تمام.

 

جیسون استاتهام فیلم پارکر

 


زنجیرة آدم های اضافه در این فیلم، به همینجها ختم نمی‌شود. به عنوان مثال، دقت کنید به حضورِ پلیس در داستان که از همان ابتدا متوجه می‌شویم به لسلی توجه دارد و به نوعی خواهانِ اوست در حالی‌که لسلی چندان توجهی به او نمی‌کند. در ادامه، پلیس متوجه رابطة لسلی و پارکر، که برای خودش هویتی جعلی دست و پا کرده، می‌شود. از آن‌جایی که ماجرای یک دزدی و یک انتقامِ خونین در میان است، ما این‌گونه فکر می‌کنیم که‌این پلیس، باید نقش عمده‌ای در داستان داشته باشد. او در مقطعی از داستان، حتی واردِ خانة لسلی می‌شود تا ماجرای قتلی را که در اتاقِ هتلِ پارکر رخ داده، پیگیری کند اما ماجرای او هم در همین مقطع به پایان می‌رسد و در نهایت، نه نتیجة رابطة او با لسلی معلوم و نه‌این‌که مشخص می‌شود پیگیری‌هایش به چه سرانجامی رسیده است. این‌طوری است که فیلم پُر شده از آدم‌های ناکارآمدی که تأثیری در روند روایت نمی‌گذارند و تنها به کارِ شلوغ شدنِ داستان می‌آیند. اما ماجرا به همین جا هم ختم نمی شود؛ در شروع این نوشته، اشاره کرده بودم که داستان، داستانِ ساده‌ای است و این جمله می‌تواند به قهرمان داستان هم سرایت کند. می‌خواهم بگویم، پارکر، به عنوان یک قهرمان، یک شخصیت اصلی و کسی که حتی نامِ فیلم به او تعلق دارد، از لحاظِ شخصیت‌پردازی، آن‌قدر تخت و ساکن است که از ابتدا تا انتهای مسیر، تقریباً هیچ تغییری نمی‌کند. فیلم‌نامه‌نویس، جان مک لالین -که فیلم‌نامة «هیچکاک» هم از اوست- یک سری خصوصیاتِ کلی برای شخصیتش تراشیده از قبیل سرسخت بودن، قناعت پیشگی، جوانمرد بودن؛ اما آیا شخصی که از ابتدا تا انتها، همه‌اش یک جور باشد، برای درام جذابیتی می‌آفریند؟ فکر نمی‌کنم پاسخ به‌این سؤال چندان سخت باشد. پارکر، همان اوایلِ داستان، خصوصیاتِ شخصیتی خود را برای مخاطب روشن می‌کند و تا انتها هم به بی نقص‌ترین شکلِ ممکن ( ! )، به آن‌ها وفادار می‌ماند. این روندِ یکنواخت، نه تنها از پارکر، آدمی با خصوصیاتِ بارز و محکم نساخته -او فقط در درگیری‌ها، محکم و مردانه جلوه می‌کند!- بلکه از او آدمی ساخته تک بُعدی و بسیار بسیار ساده، که‌این سادگی البته به معنای خوبش نیست. با توجه به‌این گفته، تنها کسی که در طول داستان تا حدودی دچار تحول دیدگاه و شخصیت می شود؛ لسلی است. او ابتدا به منظورِ دیگری خودش را به پارکر نزدیک می‌کند؛ اما در نهایت عاشقِ او می شود، حتی به نامزدِ پارکر حسادت می‌کند و در نهایت، تجربة ترسناکی را در طی دزدی جواهرات و گروگان گرفته شدن، پشت سر می‌گذارد. اوج و فرودِ شخصیتی لسلی، تا حدودِ بسیار زیادی خوب از آب درآمده، اما پارکر، از اول تا آخر، عین سنگ می‌ماند!

 

(Parker)نام فیلم: پارکر

بازیگران: جیسون استاتهام ـ جنیفر لوپز و ...

فیلم نامه نویس: جان جی. مک لالین براساس رمانی از دونالد ای. وِستلِیک

کارگردان: تیلور هکفورد

118 دقیقه؛ محصول آمریکا؛ سال 2013


 

درباره نویسنده :
نام نویسنده: دامون قنبرزاده

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مطالب مرتبط

تحلیل سینما

تحلیل تجسمی

پیشنهاد کتاب

باستان شناسی سینما