تمامیتِ نیستی.../ نگاهی به فیلم «زیبا» Biutiful

 

خاویر باردم در فیلم زیبا 

عدم تمامی موجودیت است، زیبایی در اوج زشتی به معنا می‎رسد، و سیاهی گذر از مرز سپیدی است. با به عینیت رسیدن مفهوم انتزاعی مرگ در روزمرگی زندگی، آدمی به دنبال رستگاری است و در این مسیر هر فردی منطبق با اصول هستی شناختی خود به پایان می‎اندیشد. 

در زیبا Biutiful اخرین اثر ایناریتو زندگی مشترک به بن‎بست رسیده، عذاب وجدانی مدام، بیماری مهلک سرطان، نگرانی وافر از آینده فرزندان در کنار وضعیت بغرنج مهاجران، قاچاق مواد مخدر، هم جنس گرایی و بنیان سست اخلاقی در جامعه؛ همگی موضوعاتی هستند که چارچوب دردناکِ زیبا را برای رسیدن به نقطه‎ای مشخص می‎سازد. ایناریتو برخلاف سه اثر قبلی خود که با به صورت غیرخطی روایت می‎شد، ابن بار به سراغ روایتی خطی و شخصی رفته است. آخرین روزهای زندگی اوکسبال (خاویر باردم) در آستانه‎ی مرگ. خلسه غریب مملو از درد، سیاهی و تاوان سخت بودن.

 

ایناریتو دوربین خود را به طبقات پایین جامعه برده است، با مختصات و مصایبی دردناک که روی چرک زندگی را بیش از پیش به تصویر می‎کشد. تعلقات مذهبی و پایبندی به اخلاق‎گرایی در زیبا به صورت عینی‎تری نسبت به آثار قبلی ایناریتو نمود پیدا می‎کند تا آنجایی که فیلم زیبا در لایه‎های زیرین خود به شدت فیلمی است دینی می‎سازد. 

اوکسبال در حالی‎که می‎داند چیزی به اتمام زندگیش نمانده و در نکبتی غریب غوطه‎ور است باید واژه زیبا را برای دخترش به درستی ادا کند تا او بیاموزد که زیبایی چگونه به زبان می‎آید. پارادوکسی عظیم در ژرفای بودن. خاویر باردم در این فیلم انسانی است معاصر در دنیای درهم امروز، یک خاکستری تمام عیار به معنای واقعی کلمه، مردی که خلاف می‎کند و درعین حال به اصول انسانی تعریف شده خود هم پایبند است. 

پوستر فیلم زیبازیبا ادای دین ایناریتو به زندگی، به مرگ، به کنکاشی بی‎پایان، به جنگیدن تا آخرین نفس، به تمامیت نیستی است. فیلمسازمی‎توانست با متمرکز شدن بر زندگی اوکسبال و رهایی او از زندگی و آمادگی برای مرگ، اثری درخشان‎تر بسازد که به دلیل توجه و مطرح کردن موضوعات متفاوت که گاهی در راستای هم قرار می‎گیرند ما را از کاراکتر اصلی داستان با بازی تحسین‎برانگیز باردم دور می‎کند علی‎الخصوص در نیمه اول فیلم.  در حالی‎که بیننده با اشتیاقی به مرد خیره می‎شود و در میان تمامی این سیاهی‎ها با او در این مرگ تدریجی همراه می‎شود تا جایی که درد به سپیدی تردید گونه می‎رسد. این حجم سیاهی در عمق زندگی بیننده را سردرگم می‎کند.

 

کارگردان این بار بر خلاف ساخته‎های قبلی خود که با تعدد شخصیت‎ها و لوکیشین‎ها، به عنوان هسته مرکزی ضد قهرمان خود را در موقعیت‎ها قرار می‎دهد. اوکسبال در چالشی هولناک رو به سقوط گام بر می‎دارد و به سان مبارزی که به پایان نبرد زندگی نزدیک می‎شود و درصدد پیروزی است.

 

 

 

فیلم با ورود زن سیاه‎پوست و نوزادش و دمیدن روح زندگی مضاعف در تقابل با شدت گرفتن بیماری مرد وارد فضایی دوست داشتنی می‎شود که با آگاهی دختر از بیماری پدر به اوج خود می‎رسد. سکانس روبرویی اوکسبال با اجساد با سکوتی فریادگونه یادآور یکی از درخشان‎ترین سکانس‎های 21 گرم است. 

فیلمساز با هوشمندی بالا با وارد کردن هر عنصری بر پیکره اثر به کارکردی اثرگذار می‎اندیشیده است. فیلم با دیالوگ‎های پدر و دختر درباره پدر بزرگی نادیده آغاز می‎شود تا جایی‎که وقتی مرد با جسد پدرش برای اولین بار روبرو می‎شود به اوج خود می‎رسد که این‎جا نهایت ایدئولوژی دنیای فیلم را در مقابل ما قرار می‎دهد. 

ایناریتو بعد از ساخت فیلم درخشان عشق سگی در زادگاه خود مکزیک این بار هم به فیلمی تماما" لاتین زبان روی آورده ولی این‎بار به جای محوریت قرار دادن موضوعی به عنوان حلقه اتصال کاراکترها، تمامی موضوعات را در محور مردی در آستانه‎ی زوال قرار می‎دهد تا تک‎تک نماها معنا یابد. ایناریتو این‎بار فرد را در مقابل جامعه قرار می‎دهد.

 

عشق سگی روایتی در قالب سه اپیزود با محوریت سگ به عنوان نمادی از خوی بدوی وحشیت اجتماعی تماشاگر را در بطن عمیق خود فرو می‎برد، در بیست و یک گرم به مرگ مفهومی شخصی بخشید و تنازع بقا را به عینیت رساند. آدم‎هایی که به خاطر چند گرم بیشتر در جنگی ابدی هستند، در بابل دنیای خود را وسعت بخشید و آدمیت را فارغ از مرزها و زبان‎ها به وحدت رساند و در تمامی این سه فیلم اجتماع بزرگ‎تر از فرد بود و فرد در این چرخه بی‎رحم و مهره‎ای محتوم به پذیرش بود؛ ولی در زیبا این فرد است که تمام قد در برابر جمع می‎ایستد و به فردیت‎گرایی عینیت می‎بخشد. 

فیلمساز بر خلاف آثار قبلی خود به دور از بازی‎های روایی، خط روایی خطی و ساده‎ای را برای بیان تصویری نوشته بر می‎گزیند گرچه هنوز فرم را از دست نمی‎دهد. فیلم با تکرار نماهای آغازین و این‎بار با تغییر زاویه دوربین و خیرگی ممتد بر روی صورت اوکسبال به پایان می‎رسد و در تعلیقی ابدی، گویی این سیر نیستی به مثابه پلک زدنی است در این برزخ مدام.

 

 

 

درباره نویسنده :
حسام کاظمی
نام نویسنده: حسام کاظمی

کارشناس ارشد

نویسنده و منتقد ادبیات و سینما

همکاری با آکادمی هنر: از سال 89