نگاهی به نمایش «سیندرلا» / ناآشنامایه‌هایی که گفتمان رسانه‌ای را عقیم می‌کند

 

نمایش سیندرلا

سیندرلا نام آخرین اثر جلال تهرانی است که در سالن اصلی تئاتر شهر از شهریورماه 1392 در حال اجراست. نمایشی که گویا مخاطبان‌اش یا طرفدار یا مخالف سرسخت آن هستند. نمایشی بسیار پردیالوگ که پر از راز و رمز است و مخاطب در پی کشف نمادها و تأویل‌های شخصی است.

 

 سیندرلا داستان تودرتویی دارد که در مرکز آن تیمسار به سروان به دلیل قتل ژنرال مظنون است. سروان عاشق همسر اغواگر ژنرال (سیندرلا) است. پیش از اتفاق، سیندرلا در پی تعبیر فال قهوه‌اش از سروان اسلحه‌ای می‌خواهد که جلوی مرگ خود -که در فال قهوه تعبیر شده- را بگیرد. دختر سرهنگ و همسر ژنرال کفش‌اش را در خانة سروان جاگذاشته است و همین امر سروان را به اصلی‌ترین مظنون ارتکاب قتل تبدیل کرده است. در این ماجرا مشخص می‌شود ژنرال خرسی داشته که در شب حادثه زخمی و متواری شده است.

 

نمایش در هفت پرده و هفت شبانه‌روز در گفت‌وگوهای دو نفره که اغلب رنگ بازجویی دارند سپری می‌شود. شخصیت‌های دیگری چون گروهبان، همسر گروهبان و سروان دیگر نیز وجود دارند. در تأویل اثر اگر سطح پدیداری آن را تنها به مثابة متن مورد خوانش قرار دهیم؛ آن‌گاه بافت -موقعیت‌های مکانی، جغرافیایی و فرهنگی- اثر را کنار می‌نهیم. اثر را به مثابة آن متنی که پیش‌روی ما قرار گرفته مورد خوانش باید قرار دهیم. تأویل متن از بین این‌که شخصیت‌های نمایش بازنمایی چه دیدگاه، شخصیت و هر چیز دیگری از برون‌متن به درون‌متن هستند را مخدوش می‌کند. آن‌گاه مخاطب نمی‌تواند بر اساس افق‌های تعبیری خود در هرمنوتیک شروع به برداشت‌های مختلف از خرس ژنرال، گروهبان، ژنرال و سیندرلا کند. همة آن‌چیزی که در پیش‌گاه مخاطب حاضرسازی می‌شود مابه‌ازای برون‌متنی دارد و در تحلیل متنی باید پا را فراتر گذاشت و در جست‌وجوی آواهای دیگر از متن‌های فرهنگی و سیاسی بود.

 

بستر نمایش نیز خود گستردگی زمانی دارد. آغازش با صدای کالسکه و حضور دختر ژنرال (سیندرلا) است؛ گویی از یک قدمت داستانی و تاریخی برخوردار است  (با پیش‌رفت داستان و روبه‌رو شدن با فضای سیاسی -که دخترک اغواگر خود بازیچه‌ی قدرتی است که پدر و مادرش نیز نظامی هستند- مخاطب به یاد نمایش‌نامه‌هایی از جنس کرگدنِ یونسکو می‌افتد)؛ اما در زمان ترک صحنة سروان دوم با صدای دزدگیر یک اتومبیل مواجه می‌شویم. داستان با برخی کدها که همه چیز نظامی و مستبدانه است و حتی این‌که ارزش پول این حکومت پایین است، بافت می‌سازد.

نمایش سیندرلا جلال تهرانی

سیندرلا در سطح اجرایی خود بسیار لنگ می‌زند. هر چه با نظام کلامی متن ارتباط برقرار کنیم در سطح دیداری مشکلات فراوانی وجود دارد. سیندرلا با وجود تمامی ارجاعات برون‌متنی خود -که البته آن‌قدر زیاد است که مخاطب در تکثر تأویل دچار اغتشاش تأویل بسیاری می‌شود- ، لایه‌های معنایی مختلف در نظام کلامی و به خصوص تعلیق و تعویق معنا در گفتمان رسانه‌ای عقیم می‌ماند. سطوح معنایی که در ذهن مخاطب -در مورد قتل ژنرال در دلالت صریح و کشف نمادهای مختلف در دلالت ضمنی- به وجود می‌آیند مدام یکدیگر را به چالش می‌کشند و معنا به تعویق می‌افتد. سیندرلا در این سطح رسانایی بسیار قابل احترام است؛ اما آیا سیندرلا برای اجرای صحنه‌ای نیز مهم شمارده می‌شود؟

 

با این سؤال می‌توان از متن گذر کرد و اثر را به مثابه خودِ «اثر» با گفتمان‌های پیرامون‌اش، با ابزارها و کارکردش برای رسانة خود آن را سنجید.[1] یکی از مهم‌ترین مواردی که نه تنها در کشور ما، بلکه به صورت موردی در جهان اشتباه گرفته می‌شود؛ عدم شناخت از ابزار و کارکرد یک رسانه است. در تاریخ هنر افراد بسیاری وجود داشته‌اند که در هنری سرآمد بوده‌اند، ولی در خلق اثر در رسانة دیگر بسیار ناکارآمد. در سطحی نزدیک‌تر در خود یک رسانه به طور مثال «تئاتر» نمایشنامه‌نویسان و طراحان مختلفی بوده‌اند که تجارب کارگردانی‌اشان بسیار ضعیف بوده است؛ همان‌طور که منتقدان مدام قلم زده‌اند "دوستان کارگردان اگر استعداد نوشتن ندارید درام‌های خود را به دست درام‌نویسان، بسپارید". سیندرلا نیز از همین آسیب رنج می‌برد.

 

جلال تهرانی در مقام نویسنده بسیار تواناست؛ اما در کارگردانی به خصوص نمایش آخرش که کمی از گروه‌ش نیز فاصله گرفته ضعیف است. "اگر سیندرلا به صورت یک رمان نوشته می‌شد و آن را می‌خواندم بسیار لذت می‌بردم". با این جمله ادامه دهیم. تمامی محاسنی که برای سیندرلا در ابتدای نوشته برشماردم در قالب ادبی بسیار قابل احترام است؛ اما برای تبدیل شدن به یک اثر نمایشی بسیار جای کار دارد. چطور است که از رمان‌هایی صحبت می‌کنیم که می‌توان از آن‌ها اقتباس نمایشی کرد؟ رمان باید از سطح دیجسیس به میمسیس درآید و تحقق امر دراماتیک صورت گیرد. در بررسی جلوه‌های نمایشی الگویی از نشانه‌شناسی دیجیتال و آنالوگ ارائه کرده‌ام[2] که زمانی امر دراماتیک تحقق می‌یابد که نشانة نمایشی طیف‌های مختلفی را در مسیر انتقال از یک رسانه به رسانة دیگر طی کند. نشانة 0 و 1 در ادبیات وجود دارد. شما می‌توانید رمانی فلسفی بنویسید، می‌توانید همه چیز را توصیف کنید، اما چنین امری زمانی دراماتیک می‌شود که رسانة درام شناسایی و خصوصیات انتقال لحاظ شود. در سیندرلا نشانه‌های دراماتیک بسیار اندک است، شوش و کنش وجود ندارد و حتی دیالوگ‌ها ما را به سمت کنش و شوش نمی‌برند. تهرانی عامدانه بازیگران‌اش را به سمتی هدایت کرده است که ایفای نقشی تصنعی داشته باشند و انبوه دیالوگ‌ها برجسته شوند.

 

در کنار جلوه‌های نمایشی که در نمایش سیندرلا اندک هستند، شخصیت‌ها نیز دراماتیک نیستند و صرف این‌که مابه‌ازای برون‌متنی داشته باشند و خود بر حال و هوای رمزآلود قصه بیفزایند؛ نمایشی نمی‌شوند. این‌که سیندرلا کفشش را با یک ژست آگاهانه به سروان بدهد؛ نمایش سیندرلا نمی‌شود. در اسطورة سیندرلا یک نیروی شر وجود دارد که او را از رسیدن به سرزندگی بازمی‌دارد و در سوی دیگر یک نیروی خیر که جنبة متافیزیکی دارد و سیندرلا را به سمت موفقیت سوق می‌دهد. سیندرلا یک قصة عامه‌پسند با خط روایی مشخص است؛ در صورتی‌که اثر تهرانی پر از نماد و لایه‌های تودرتو در متن است. به نظر می‌رسد جز آن کفش چیزی از سیندرلا و جذب مخاطب وجود نداشته باشد. اعلان تصویری تبلیغاتی نمایش نیز بر خود سیندرلا و دختری محزون تکیه دارد! مخاطبی که شاید از جنس مخاطبان یک نمایش دو ساعته از جنس متن‌های تودرتوی جلال تهرانی نباشند.

 

زمانی که بحث رسانه به میان می‌آید؛ هر رسانه ابزار رسانایی دارد و در آثار لحاظ می‌شود. طراحی صحنه، لباس و جزئیات مختلف دیگر بسیار اقتصادی است و بیشتر از آن‌که در جهت اجرا باشد در جهت تولید است. در این‌جا جدای ایراداتی که به اثر وارد است به خود تهرانی وارد می‌شود. او در تاریخ تئاتری کشور مخاطب خود را دارد و در سالن اصلی اجرا می‌رود و می‌داند که با تبلیغات گسترده‌ای که کرده ظرفیت سالن نیز کافی نیست و برای مخاطب بیشتر سکو می‌سازد؛ اما احترامی به همین مخاطب در زمینه تجهیزات وجود ندارد و این نمایش را به نمایش تجاری -با توجه به نوع تبلیغات و نام آن- بدل کرده است.

 

صرف این‌که یک نویسنده نوشتة بسیار قوی‌ای داشته باشد یک نمایش شکل نمی‌گیرد. نمایشی می‌تواند از دیالوگ‌های بی‌ربط «در انتظار گودو» شود و شاید از کلام پرگهر مولانا هیچ امر دراماتیکی شکل نگیرد. قدرت کلام، جادوی کلام و این قبیل مختص رسانه‌ای هستند که نظام زبانی آن کلام است، اما تئاتر چندنظام نشانه‌ای را در بر می‌گیرد که کلام یکی از آن‌هاست و نیاز است هر شخصی فکر نکند با توجه به نوشتة خود می‌تواند نمایش یا فیلم بسازد.

 



[1]  ر.ک به «از مناسبات بینامتنی تا مناسبات بینارسانه‌ای: بررسی تطبیقی متن و رسانه»، پژوهش‌های زبان و ادبیات تطبیقی سال سوم تابستان 1391 شماره 2

[2]  ر.ک به مقالة «تحلیل جلوه‌های نمایشی موش و گربه با رویکرد نشانه-معناشاسی» منتشر شده در مجموعه مقالات دومین همایش ملی نقد ادبی، دانشگاه تربیت مدرس.

  

 

درباره نویسنده :
دکتر مجید رحیمی جعفری

سوابق تحصیلی: دکتری تئاتر دانشگاه تهران – کارشناس ارشد ادبیات نمایشی با پایان‎نامه بررسی روابط بینامتنی در سینمای ایران (1390-1370) – مهندس تکنولوژی نساجی با پایان‎نامه تأثیر مُد در طراحی ماشین آلات.

 

عرصه فعالیت: مدیرمسئول مجموعة هنری آکادمی هنر / مدرس مقطع کارشناسی ارشد رشته های پژوهش هنر، ارتباط تصویری و تصویرسازی؛ مقطع کارشناسی طراحی لباس / طراح دو دوره سوالات کنکور کارشناسی ارشد دانشگاه آزاد در رشته‌های طراحی لباس، ارتباط تصویری و تصویرسازی / منتقد و پژوهشگر هنر / تهیه کننده تئاتر / نمایشنامه و فیلمنامه‎نویس / عضو سابق  گروه پژوهشی نشانه‎شناسی هنر خانة هنرمندان ایران / دبیر اجرایی چندین همایش‎ علمی / همکاری با نشریات علمی-پژوهشی (همکاری در مقام داور فصلنامه جستارهای زبانی دانشگاه تربیت مدرس، روایت شناسی انجمن علمی نقد ادبی ایران) و تخصصی (از جمله فارابی و صنعت سینما)


نظریه ها: نظریه بیناجسمی / تئوریزه کردن نظریه بینارسانه در سال 1390 /  همکاری با دکتر حمیدرضا شعیری در تئوریزه کردن نظریه ناسرگی 1389

 

زمینه پژوهش: نشانه شناسی گفتمانی / بینامتنیت / نقد ادبی / جلوه‎های نمایشی / سینمای آمریکا / فشن آرت / ژانر / سینمای گرایندهاوس / ارتباط تصویری