گفت‌و‌گو با انسلم کیفر


توضیح مترجم: متن حاضر حاصل گفت‌وگویی است مابین جکی فولشلگر و انسلم کیفر به بهانه‌ی نمایش آثار این هنرمند در گالری آکادمی سلطنتی لندن. فولشگر در این گفتگو هرگز تلاش نکرده است که با پرسش‌هایش پروژه‌ی هنری هنرمند را به چالش بکشد، بلکه او بیشتر در نقش یک شنونده، کیفر را همراهی کرده است.

 

 

سیاست، تاریخ، سرمایه و کیمیاگری. هنرمند عصیان‌گر منتقدان آثار هنری‌اش را به بازدید از محل کارش دعوت می‌کند.

 

زمانی که به انسلم کیفر گفتم که کار مورد علاقه‌ام در میان مجموعه‌ آثارش-که در شرف نمایش مجدد در آکادمی سلطنتی بودند-کاری است به نام Tandaradei[1] هنرمند از من پوزش خواست. "من اثر مورد نظر شما را از نمایشگاه بیرون گذاشته‌ام. چون بی‌اندازه زیباست. بی‌اندازه. راستش من نتوانستم اجازه‌ی نمایش به آن بدهم."

نقاشان قرن‌هاست که در باب زیبایی با یکدیگر ستیزه کرده‌اند، اما کیفرِ متولد شده در جنوبی‌ترین نقطه‌ی آلمان در آخرین ماه جنگ دوم جهانی، زمینه‌ی کارهایش را بر روی اضطراب و نگرانی پساجنگ بنیان گذاشته است. گو این‌که کیفر نیز هم‌چون فیلسوف شهیر هم‌وطن‌اش تئودور آدورنو باور داشته باشد که شاعری پس از آشویتس توحش است.

 

کیفر می‌گوید: "شما نمی‌توانید از زیبایی در خلق اثر هنری چشم بپوشید". او در یک اتاق انباشته از بافت‌های غنی از سطوح خاردار و سوخته می‌زید. بافت‌هایی که اکثرا از خاکستر، سرب، خرده‌ریزهای سفال، کاغذ و قطعات به دردنخور ماشین‌آلات ساخته شده‌اند. فضایی که بیشتر به زمین‌های سوخته‌ی حاصل از غارت‌گری‌های جنگ شبیه است. نوعی از القای خاص خشونت از طریق شاعرانگی‌های عرصه‌ی هنر. "شما مجازید تا هولناک‌ترین سوژه‌ها را بردارید و زیبا جلوه‌اشان دهید. آن‌ها در دستان شما خودبه‌خود زیبا می‌شوند. آن‌چه مبرهن است این‌که من نتوانسته‌ام هرگز مستقیما‌ً به سراغ واقعه‌ی آشوویتس بروم. این غیرممکن است. این موضوعی بیش از اندازه بزرگ برای من است."

 

این انتهای مکالمه‌ی ماست زیرا کیفر به ندرت اثر هنری‌ای مغایر با این اظهارات‌اش ساخته است. در سال 1960 که به نوعی آغاز فعالیت هنری کیفر به عنوان یک اجراگر (پرفورمر) است، او لباس نظامی پدرش را پوشید و از خود در برابر شمایل‌های معماری معروف اروپا همچون کلوزیومِ شهر رم عکس گرفت. در حالی‌که در تمامی عکس‌ها ژست سلام نظامی معروف افسران حزب نازی را گرفته بود. در واقع این پروژه‌ای بود که کیفر در ادامه‌ی آن‌چه یوزف بویز «فراموشیِ بصری» آلمانی در قبال هلوکاست‌اش می‌خواند، انجام داد. نیم قرن بعد، تابستان امسال در نمایشگاه آثارش در آکادمی سلطنتی، او نقاشی جدیدش به نام هنر بیمار را به نمایش خواهد گذاشت. نقاشی‌ای که در واقع بخشی است از کار آبرنگ او در سال 1974 که در آن قسمت‌هایی از جهان ایده‌آل نازی‌هاست که توسط لکه‌هایی صورتی رنگ مخدوش شده است.

 

"من احساس دوگانه‌ای نسبت به هنر بیمار دارم(دو دل هستم). اول اینکه هنر بیمار اساساً منفی است. در واقع ایده‌ی آن از سیستم سانسور نازی‌ها می‌آید. از چیزی که آن‌ها هنر منحط‌ش می‌خواندند. از سویی دیگر فکر می‌کنم که آن عین حقیقت است زیرا همه چیز بیمار است. شما به وضعیت کنونی جهان نگاه کنید. جهان بیمار است. سوریه، نیجریه، روسیه. رئوس بیمارند. ما در حال اشتباه ساختنیم"

 

- هنر چه کاری می‌تواند انجام دهد؟/ هنر قابلیت انجام چه کارهایی را دارد؟

"هنر نمی‌تواند مستقیماً کمکی بکند. هنر وسیله‌ای برای روشن‌گری است. هنر در کمال صراحت، بدی‌های دنیا را نمایان می‌کند و این اولین سرزنشی است که متوجه هنر است."

 

- آیا هنر می‌تواند برنامه‌ای از پیش ترتیب داده شده باشد؟

"ماتیس می‌تواند این‌گونه با آن برخورد کند اما من نمی‌توانم."

 

این گفت‌وگو در آتلیه‌ی سی هزار متر مربعی کیفر در پاریس در ساعت سه بعدازظهر انجام شد. او در کمال خوش‌رویی و حین سرو نوشیدنی پاسخ‌گوی سؤالات ما بود. آتلیه‌ی او قبلاً انبار فروشگاه ساماریتن بوده است. او استودیوی دیگری نیز به مساحت 100 هکتار واقع در بارژاس[2] در جنوب فرانسه دارد. آتلیه‌ی پاریس او به قدری وسیع است که برای تردد در آن به ماشین نیاز دارید. در آتلیه‌ی او تانک‌های قدیمی زنگ‌زده، ظروف حاوی ته مانده‌ی رنگ‌ها و بوته‌های گُل رزی که هنرمند کاشته است به چشم می‌خورند. در یک قسمت ما به جرثقیلی برمی‌خوریم که در حال بالا بردن تکه‌ای سرب است. کیفر اذعان داشت: "برای من بزرگ معنا ندارد."

 

قدبلند و سال‌خورده اما لاغر و چالاک، با شلوارکی سفید و پیراهنی باز و در سن 69 سالگی خود را برای اجرای شویی در لندن آماده می‌کند. "برای یک هنرمند در جا زدن در گذشته بسیار کسالت‌بار است" مجسمه‌هایی که از ضایعات هواپیماهای بمب‌افکن ساخته شده‌اند، سرتاسر یک استودیو قرار گرفته‌‌اند.

برج‌های پلی استایرنی از مجموعه‌ی 9 طبقه‌ی او در اپرای باستی ناگهان لغزیده و فروریخت. صدها آفتابگردان سفید در سه برابر اندازه‌ی واقعی، به مثابه‌ی ستایشی طنزآلود از اثر گل‌های آفتاب‌گردان ون‌گوک، در درب ورودی نصب شده‌اند. "وجود زیبایی در یک اثر هنری امری اجتناب ناپذیر است". گل‌های آفتاب‌گردان مشابهی نیز بخشی از چیدمانی در لندن با نام «عمر جهان» خواهند بود. در این چیدمان و در ورودی سالن اصلی RA، پرده‌هایی از نقاشی‌های ناتمام به صورت افقی و مانند تلی عظیم از زباله روی هم انباشته شده‌اند. این کار ترجمه‌ای کنایه‌آمیز از تاریخ آلمان است و به خسارات جبران‌ناپذیری اشاره می‌کند که حملات نازی‌ها بر هنر وارد کرد. کیفر به رنگ‌های گواشی که اطراف پرده‌های نقاشی پخش شده‌اند اشاره می‌کند و می‌گوید این خط خطی‌ها، عباراتی مربوط به چینه‌شناسی، زمین‌شناسی و فسیل‌شناسی هستند.

«آرکئون، مزوزوئیک»، او این کلمات را هم‌چون سطور یک شعر ادا می‌کند. وی به زبان انگلیسی مسلط است اما هنگامی که به زبان آلمانی صحبت می‌کند، راحتی بیشتری را می‌توان در وجودش احساس کرد. "من این کلمات را دوست دارم. ما چند میلیون سال سن داریم؟ شما نمی‌دانید؟ شما قدمت ما را نمی‌دانید! و این فاجعه‌ای است که در بیوگرافی من به چشم می‌خورد. در «عمر جهان» به میلیون‌ها سال قبل از تولدتان بازمی‌گردید. حدود سیصد و پنجاه میلیون سال پیش شهاب‌سنگی به زمین برخورد کرد و نود درصد از حیات را نابود ساخت. سیصد و پنجاه میلیون سال قبل، بسیاری از دایناسورها و انسان‌ها از بین رفتند. و در مورد تاریخ آلمان می‌توان گفت که با آرکئون آغاز می‌شود".

در یکی از تأثیرگذارترین نقاشی‌های نمایشگاه یعنی «عملیات‌های شبانه»[3]، نیز چند ردیف از گل‌های آفتاب‌گردان سیاه بسیار بزرگی را می‌توان دید که گویی در هیئت چند سرباز شما را تهدید می‌کنند و در این میان پرتره‌ای از جسم بی‌جان کیفر نیز به چشم می‌خورد. بزرگ‌ترین نقاشی نمایشگاه اثری به نام «گل خاکستر» با عرض 26 فوت و متعلق به سال‌های 87-1983 است. این تابلو آمیزه‌ای از خاکستر، رُس و روغن و تاریکی است.

فضای داخلی شبح‌گونه‌ی آکادمی سلطنتی یادآور آثار معمار هیتلر یعنی آلبرت اسپیر است. می‌توان در جنگل‌ها و مزارع ویران شده‌ی «به نقاش ناشناس»[4] که تصویرسازی‌های رمانتیک آلمانی را تماماً نابود می‌سازد، در چشم‌اندازهای ویرانه‌ی «زمین سوخته»[5]، در به خاموشی گراییدن کورسوهای روشنایی در «مارگارت»[6]، در سولامیث[7] با ترکیبی از نگهبانان بور گارد و رگه‌های تیره‌ی خاکستر نشان‌گر قربانیان کوره‌ها و یا با خطوطی از شعرهای پل سلن و کتاب‌های نیم‌سوخته در «تراشه‌های سیاه»[8] فضای مشابهی را مشاهده کرد.

در نگاه اول، آثار قلب تاریک موفقیت کیفر را به ذهن متبادر می‌کند. از او می‌پرسم آیا او ناگزیر به انجام به این کارها بوده است. او در پاسخ می‌گوید: "نه اصلاً. شاید من باید یک شاعر یا یک نویسنده می‌شدم. از آن‌جایی که انسان همواره مرتکب اشتباه می‌شود، هیچ‌گاه نمی تواند با اطمینان و قطعیت سخن بگوید اما همین اشتباهات هستند که به واقعیت تبدیل می‌شوند. اشعار مانند اجسام شناور روی آب دریا هستند، من از یکی به سمت دیگری شنا می‌کنم و بدون آن‌ها به گمشده‌ای می‌مانم. یک بازمانده‌ی هلوکاست مهم‌ترین شاعر پس از جنگ محسوب می‌شود".

او کلمات را کنار هم می‌گذارد طوری که قبلاً هیچ‌کس این کار را نکرده است. او زبانی دیگر می‌سازد. او کیمیاگری است که با کلمات سر و کار دارد.

 

آیا کیمیاگری استعاره‌ای از کار کیفر است؟ او تصحیح می‌کند:"کار من استعاره نه بلکه خود کیمیاگری است. کیمیاگری به معنی تولید طلا نیست، کیمیاگر واقعی به استحاله علاقمند است، به دگرگونی روح و نه ماده، بیشتر با روح سر و کار دارد تا ماده. یک کیمیاگر پدیده‌های جهان را در زمینه‌ای دیگر قرار می‌دهد". به گوشه‌ای اشاره می‌کند و می‌گوید:"پرنده‌ی من در مورد زبان پرندگان است". منظور او مجسمه‌ای به شکل پرنده است که بدنش از کتاب‌های سوخته تشکیل شده است و در حال آماده شدن برای نمایشگاه لندن است. "این مجسمه از سرب و نوارهایی از جنس نقره و طلا ساخته شده است. پرنده نمی‌تواند با بال‌های سربی‌اش پرواز کند، کتاب‌های سوخته نمی‌توانند پرواز کنند، فلز جامد است اما دستخوش تغییر می‌شود". او علاقه‌ی زیادی به سرب دارد: "سرب همواره ماده‌‌ای برای خلق ایده‌هایم بوده است. می‌توان آن را ذوب کرده و تغییر داد، این فلز پتانسیل تبدیل به حالات بالاتر را دارد. و اما در مورد نقاشی‌هایم باید بگویم که آن‌ها ارزش خاصی دارند، بنابراین من یک کیمیاگر هستم". هنر نمی‌تواند مستقیماً کمکی بکند. هنر وسیله‌ای برای روشن‌گری است. هنر در کمال صراحت، بدی‌های دنیا را نمایان می‌کند و این اولین سرزنشی است که متوجه هنر است.

 

رکورد فروش کیفر در حراجی‌ها، 3.6 میلیون دلار برای تابلوی «به نقاش ناشناس» در سال 2011 است، او با دلال‌های سهام‌های بزرگی هم‌چون Gagosian، White Cube و Thaddaeus Ropac کارهای خود را عرضه کرد، در واقع در سال 2012، Gagosian و Ropac گالری‌های گسترده‌ای در پاریس برگزار کردند که در آن آثار کیفر به نمایش گذاشته شد. رابرتا اسمیت در نیویورک تایمز در مورد شوی منهتن Gagosian در سال 2010 این‌گونه نوشته است: "کیفر در خلق آنسلم کیفرها همواره بهتر و بهتر می‌شود، کیفرهایی که اغلب در آن‌ها بزرگ‌نمایی به چشم می‌خورد". در آن نمایشگاه که «سال بعد در اورشلیم» نام داشت، کیفر به تاریخ و عرفان یهود مراجعه کرده بود، جریانی که از دهه 80 در آثارش به چشم می‌خورد، او باعث جذب معترضان علیه محاصره‌ی غزه توسط اسرائیل شد. معترضان در حالی که تیشرت‌هایی با عنوان نمایشگاه به تن داشتند، خواستار ماندن در گالری و ادامه‌ی بحث در مورد آثار کیفر بودند. مسئولین گالری پلیس را خبر کرده و اظهار داشتند: "این‌جا ملک خصوصی است و ما برای فروش هنر این‌جا هستیم".

 

آیا تأیید این موضوع که هنر قرن بیست و یکم اصولاً یک کالاست، خیانتی از جدیت کیفر است؟ هیچ چهره‌ی معاصر دیگری به ذهنم نمی‌رسد که مانند کیفر این چنین با موازنه‌ای بی‌پروا، هنر، پول، سیاست و تاریخ را با هم آمیخته باشد. این موضوع انکارناپذیر است و نتایج غیرقابل پیش‌بینی حراجی‌ها، متغیر بودن کیفیت در آثار فراوان او، کیفیتی که گاه با وجود تم‌های جالب افت می‌کند، مهر تأییدی بر آن است. از طرف دیگر، پیوستگی ایده‌ها و لحن در اولین نمایشگاه دوره‌ای کیفر در شوی RA، نشان می‌دهد که چگونه مفهوم انگیزه‌ی او در ترکیب با موادی که به کار می‌گیرد و نهایتاً تمام آثار به عنوان نوعی Gesamtkunstwerk[9] به هم وابسته هستند، یا حتی به عنوان بخشی از جریانی در نظر گرفت که نیم قرن پیش با نمایشگاه انفرادی او با نام “Sieg Heil”[10] در رم آغاز شد.

کیفر در قطعه‌ی واگنری[11] خود، هنرمندی تماماً آلمانی است، با وجود این‌که کشورش را در سال 1990 پس از الحاق ترک کرد. او می‌گوید: "از زمانی که در فرانسه زندگی می‌کنم، بیشتر آلمانی به نظر می‌رسم. توماس مان “Buddenbrooks” را در رم نوشت: او در زمان اقامت در ایتالیا اصالت آلمانی خود را بازیافت. این واضح است که من در قلب فرهنگ و سنت هنر آلمانی، هلبین، دورر و کاسپر دیوید فردریش باشم اما دیگر روح ملی زیاد در آثارم حاضر نیست. زمانی که آخرین بار بین هنر آلمانی و هنر فرانسوی تمایز بنیادین به چشم خورد، به دوران ظهور امپرسیونیسم فرانسوی و اکپرسیونیسم آلمانی بازمی‌گردد. امروزه جریان‌های هنری، جهانی که نه اما اروپایی هستند، البته آمریکایی‌ها دوست ندارند که بخشی از این جریان اروپایی درنظر گرفته شوند. در آمریکا و بریتانیا خود آثار اهمیت دارند در حالی که در آلمان مسائل و اهداف اخلاقی مطرح است".

به نظرم دو نکته وجود دارد که شوی آکادمی سلطنتی را فراتر دیدگاه یک انسان دارای اهمیت می‌سازد. آثار متعلق به دوران کمال کیفر، در کنار آثار دو هنرمند آلمانی معاصرش، سیگمار پولک در Tate Modern و گرهارد ریشتر در Marian Goodman و در فضای جدید [12]Mayfair به نمایش گذاشته شده است. هریک از این هنرمندان به دوران فرهنگی بی هویتی به لحاظ اخلاقی تعلق دارند و تاریخ آلمان را به مذاکره می‌نشینند. آثار پولک اساساً پوچ‌گرایانه، آثار ریشتر هزل‌آمیز و آثار کیفر عمیقاً تراژیک است و همگی پاسخ‌هایی قابل قبول به آدورنو[13] به شمار می‌روند. اما یک شوی RA دارای پیشینه‌ای چندصدساله از مباحثات در مورد ماهیت دقیق نقاشی است. کیفر نمایشگاه‌هایی را که به آنیش کاپور و دیوید هاکنی اختصاص دارند، دنبال می‌کند. آنیش کاپور در سال 2009 در گالری‌ها کلاس‌های آموزش نقاشی برگزار کرد و در آن‌ها با یک تفنگ، گلوله‌های رنگی به سمت دیوار شلیک می‌کرد. دیوید هاکنی در سال 2012 نقاشی سنتی را با بزرگ کردن طرح‌های اولیه‌ی iPad به چالش کشید. هر دو هنرمند ثابت کردند که نقاشی توانایی رقابت با رسانه‌های جدید را دارد، همان‌گونه که نمایش، تئاتر و پرفورمنس این توانایی را دارد.

قبل از این‌که پاریس را ترک کنم، کیفر تعدادی نقاشی‌ سبز و طلایی را نشانم داد که با فلز، پلی‌استایرن، لاک الکل، بافه‌های گندم، عکس‌هایی با لایه‌های رنگ، یک لنگه کفش و دو کفه‌ی ترازو پوشیده شده بودند. این آثار به مجموعه‌ی «مورگنتا» در سال 2012 تعلق دارد که بعد از دوران جنگ، که طی آن دوران آمریکا قصد داشت صنعت را از آلمان بگیرد، نام‌گذاری شد. کیفر می‌گوید:"این مجموعه، هدیه‌ای بزرگ برای هیتلر بود چراکه او را قادر می‌ساخت تا اعلام کند اگر نجنگید پنجاه میلیون آلمانی کشته خواهند شد- اگرچه در مقایسه با مائو اصلاً رقم قابل توجهی نیست."

من هیچ‌گاه نمی‌توانم در مورد آشویتس[14] اثری هنری خلق کنم. این کار ناممکن است چون موضوع بسیار عظیم است.

کیفر نقاشی‌های جدید دیگری به مجموعه‌ی مورگنتا و خصوصاً برای خانه‌ی برلینگتون اضافه کرده است. این آثار می‌توانند مجموعه‌ای پرجلوه برای مجموعه‌داران به حساب بیایند و اغلب بسیار زیبا هستند.

کیفر اظهار می‌دارد: "دلیل انتخاب این عنوان علاقه‌ی زیادم به گل‌ها بود. من نقاشی‌های بسیاری از گل‌ها کشیدم که با هشیاری کافی همراه نبود چراکه طبیعت دست نیافتنی و دست نخورده نیست، و نباید به تنهایی در نظر گرفته شود. بنابراین باید با این زیبایی چه کرد؟ در موردش فکر کردم. آن را مورگنتا خواهم نامید، که بدبینانه می‌گوید آلمان بدون صنعت بسیار زیباتر خواهد بود. این مسیر حرکت دایره‌وار بیان‌گر ابهام زیبایی است."

یک استراتژی هوشمندانه و معناگرای بازاریابی یا آشتی دادن یک هنرمند با سنت نقاشی؟ کیفر هنگامی که با انگشت به برگ طلایی اشاره می‌کند، ناگهان با تعجب بر روی شکلی زمردین متوقف می‌شود، رسوب سبزرنگی که به سبب برقکافت تولید شده است. "شما هیچ‌گاه نمی‌توانید چنین رنگی تولید کنید. وقتی آن را دیدم غافلگیر شدم. و این همان چیزی است که برایش زندگی می‌کنم: غافلگیری!"

 



[1] اثری ترکیبی از رنگ روغن، امولسیون و لاک جلا دهنده که رنگ‌های قرمز، صورتی و ارغوانی استفاده شده در آن گویا بر علیه پژمردگی و پلاسیدگی زندگی برخاسته‌اند

[2] Barjas

[3] The Orders of the Night (1996)

[4] To the unknown painter (1983)

[5] Painting of the scorched earth (1974)

[6] Margarethe (1981)

[7] Sulamith (1083)

[8] Black Flakes (2006)

[9] نوعی اثر هنری که بسیاری از اشکال هنر را به کار می‌گیرد. معادل انگلیسی آن واژه‌ی aesthetic (:زیبایی‌شناسی) درنظر گرفته می‌شود.

[10] شعار حزب نازی در زمان هیتلر که معادل انگلیسی آن Hail victory به معنی سلام بر پیروزی است.

[11] Wilhelm Richard Wagner : آهنگساز و کارگردان تئاتر آلمانی (83-1813) که به واسطه‌ی اپرا شناخته شد.

[12] منطقه‌ای مجلل در غرب لندن.

[13] تئودرو آدورنو، فیلسوف و جامعه‌شناس آلمانی

[14] Auschwitz : اردوگاه کار اجباری نازی‌ها در جنگ جهانی دوم در نزدیکی شهر آشویتس لهستان

 

 

درباره نویسنده :
نام نویسنده: مجموعه نویسندگان

در این قسمت چندین نویسنده مولف متن هستند.