اختصاصی

  • برندگان ونیز ۲۰۲۲ مشخص شدند، سهم پررنگ سینمای ایران در بخش های مختلف

    هفتاد و نهمین دوره جشنواره بین‌المللی فیلم ونیز شنبه شب با اعلام برندگان و مراسم اختتامیه به کار خود پایان داد. این جشنواره در ونیز ایتالیا از ۳۱ اوت تا ۱۰ سپتامبر ۲۰۲۲ برگزار شد. مستند همه زیبایی و خونریزی (All the beauty and the bloodshed) به کارگردانی لورا پویترس برنده شیر طلایی برای بهترین فیلم در هفتاد و نهمین دو...

خانواده‌ی باشکوه تننباوم: شکوهمندی کم‌رنگ شده

 

به سادگی می‌توان ادعا کرد که وس اندرسون یکی از بزرگترین کمدی سازان آمریکا بعد از پرستون استرجس است. او نیز همچون استرجس اشتیاق بیکرانی برای بازنمایی شکوهمند و پر زرق و برق زندگی دارد. البته آن هم با دستاویز قرار دادن تمامی آن الگوهایی که به ندرت در فیلم‌ها می‌توان بازشناخت. به واقع فیلم‌های او حسی چون نمایش باشکوه دارند ؛ متشکل از بخش‌هایی از انسانیت که به صورتی دموکراتیک در تار و پود آن پراکنده‌اند.


اما به هر حال این دو یک نقطه افتراق قابل ملاحظه‌نیز دارند. برخلاف استرجس، اندرسون ترجیح می‌دهد که در نهایت این زرق و برق و شکوه بصری را در جهت نمایش شکست، شک و ناامیدی به کار ببرد. او حس غریبی در تشخیص و نمایش یک طبقه‌ی اجتماعی دارد. هر کدام از سه فیلم اول او در جهانی دربسته و تقریباً عاری از هر چیز بیرونی و مستقل رخ می‌دهد: یک گروه سه نفره از جوانان تگزاسی طبقه متوسط در موشک، دسته‌ای از پسران بچه دبستانی در راشمور و خانواده‌ای از نوابغِ سقوط کرده(زوال یافته) در خانواده‌ی باشکوهِ تننباوم. هر کدام از این فیلم‌ها حول شخصیتی مرکزیت یافته است که نسبت به سایر شخصیت‌ها در جایگاه اقتصادی پایین‌تری قرار گرفته است؛ کسی که تمایلش برای این که جزئی از حوزه‌ی مستقل باشد همراه است با سوگواری به خاطر فقدان و تمنا برای داشتن یک خانواده. اوون ویلسون؛ همکار فیلمنامه‌نویس اندرسون و بازیگر محبوب او، در موشک عهده دار این نقش است، جیسون شوارتزمن در راشمور این نقش را صاحب است و جین هکمن که در تننباوم‌های باشکوه علاوه بر عهده دار بودن این نقش تلاش می‌کند که تا یک بعد ملموس از اخلاقیات، که آمیخته است با نقش پدرسالاری نخ نما شده در فرهنگ آمریکایی را به آن اضافه کند. در تننباوم‌ها اوون ویلسون نیز نقش پسرک خل و چلی را بازی می‌کند که آرزویش در تمام طول زندگانی‌اش تننباوم شدن است!

 


اندرسون هنرمندی است که با سیالیت و تغییرات سریع کار می‌کند و همچنین به طرز شریرانه‌ای از این که لحن فیلم را عوض کند، لذت می‌برد. اما افزون بر این همچنین بسیار دقت می‌کند که تا با مجال دادن به شخصیت‌ها باعث شود تا مخمصه‌های عاطفی آن‌ها ثمر دهد و به بار بنشیند. از این نظر راشمور و تننباوم‌های باشکوه هر دو فیلم‌هایی سخت پسند و دیریاب هستند. هم از نظر لحن و فضاسازی ویژه‌ی اندرسون و هم از نظر قاب بندی و فرم ارائه. این دو فیلم فریم‌های شبیهی دارند؛ هر دو مربعی شکل و چهار گوش هستند و از سویی دیگر پر تحرک و فشرده شده و البته با صحنه‌هایی شبه آنتیک. اما رسمی بودن آن‌ها بنیانی عاطفی دارد و به لحاظ احساسی وابسته است به شخصیت‌هایی بشدت افسرده و مکانیسم‌های دفاعی سفت و سخت آن‌ها. و لحظه‌ای که در هر صحنه ثبت می‌شود اغلب به طرز ناممکنی شکننده است، اینگونه که یا مربوط است به حال و هوا، یا حالت بدنی و یا آسمانی بر فراز.

 


امروزه، بازگویی اجبار و اضطرار، بخش بزرگ و مهمی از فرهنگ است. به عنوان یک فرم، انتظار و توقع تغییر، در مقابل واقعیتِ یکنواختیِ موجود، به یکباره شکل یک مقاومت و مخالفت هنری/فلسفی را به خود گرفته است. برای مثال، تازگی عجیب و غریب و بیگانه‌ی نوشته‌های ژیل دلوز و موسیقی فیلیپ گلسو استیو رایش. اینمورد،هم اکنون به عنوانفرمیایده‌آلبرایدورانیافسردهومغموم، امری فراگیر است. از اتوم اگویان تا تسای مینگ لیانگ، از باد ما را خواهد برد عباس کیارستمی تا به خانه می‌روم مانوئل دِ الیویرا، از تریلوژی آمریکایی فیلیپ راث تاجهان زیرین دان دلیلو، از ساینفلد تا دنیای ارواح تا در حال و هوای عشق تا trip-hop. اندرسون با تسلط یافتن بر این فرم، فیلم‌هایی جذاب، گرم و صمیمی می‌سازد درباره‌ی افرادی رسوا، جدا افتاده، رنجور و خشمکین که هرگز به شکلی آگاهانه وارد مصالحه و آشتی نمی‌شوند. بلکه همیشه در راستای جستجوی بی‌پایان‌شان برای بازیابی چیزهایی که از دست داده‌اند، تلوتلوخوران به درون آن می‌غلتند. نمایش‌گری تماشایی و چشمگیر اندرسون به راحتی می‌تواند طراحی‌های پیچیده‌ای را که در پس آثارش حضور دارد تحت الشعاع قرار دهد. اگر شما فقدانی را که به دیگنان، مکس و کل خانواده‌ی تننبام حیات می‌بخشد و آن‌ها را برمی‌انگیزاند تشخیص ندهید، آن‌گاه ممکن استموشک،مثل هر کمدی مستقل دلپذیر دیگر (به همین ترتیب نقل قول کمپین تبلیغاتی تغریباً معدوم کمپانی سونی برای فیلم «Reservoir Geeks!» بود که آشکارا فیلم را به فیلم سگ‌های انباری (Reservoir Dogs) تارانتینو مربوط می‌ساخت)، راشمورصرفاً به عنوان یک فیلم ویژه در رابطه با دوران بلوغ و خانواده‌ی باشکوه تننبام به عنوان گردهمایی شخصیت‌های عجیب و قریب به سبک آثار جان ایروینگ دیده شوند. در ضمن اگر نتوانید جریان احساساتی را که به مجموعه‌ای از تأثیرات فوق‌العاده موفق، مزاح‌های بسیار تأثیرگذار و ابتکارهای درجه یک اندرسون قدرت می‌بخشند، بیابید، فیلم‌های او ممکن است مانند مجموعه‌ای از مخلوط‌هایی عجیب و مثل آش شله قلمکار به نظر بیایند که دوست‌داشتنی و قابل ستایشند. فیلم‌های او درسی را فراهم می‌کنند در این رابطه که چگونه عادات فیلم بینی، به علت تماشای زیاد تلویزیون و فیلم‌های پرفروش، پسرفت داشته‌اند و این‌که چگونه فیلم‌ها و کمدی‌های تلویزیونی، ما را آماده می‌کنند تا در انتظار تأکید کردن بر احساسات باشیم پیش از آن‌که حتی به خود اجازه دهیم که این احساسات را درک کنیم.

 


نکته‌ی دیگری که اندرسون را از بقیه متمایز می‌کند احساسات به شدت شخصی و رقیق شده‌ی اوست. فیلم‌های او حس کلی شخصی را فاش می‌کنند که در محیطی آرام، بانزاکت و سرکوب شده رشد کرده است.شخصی که عادت کرده با یک چراغ قوه زیر پوششی مخفی شود و احساسات خود را روی زمین و در سکوت، از طریق بوجود آوردن جهانی شاعرانه از نمایش‌های سایه‌ای ساختگی و در راستای صیانت از نفس خود بروز ‌دهد. در این جهان خانگی، مصنوع و دست‌ساز – که توسط موسیقی پرتکاپو، جادویی و بچگانه‌ی مارک مادرزبا تجسم یافته‌است–رایحه‌ی خوش پرقدرتی از کارگاه حرفه و فن کلاس ششم حضور دارد، از زیرسیگاری‌ای که برای مادرتان درست کرده‌اید و پس از بیست سال در پشت گنجه پیدا شده است. چاقوهای جیبی حکاکی شده، پیراهن‌هایی که برعکس و به عنوان روپوش پوشیده می‌شده‌اند، آلبوم‌های سنگ‌های قدیمی و بازی‌های تخته‌ای فراموش شدههمگی به عنوان نشانه‌هایی از فقدان و چیزهای از دست رفته وزن و حضور دارند.

 


خانواده‌ی باشکوه تننبام یقیناً ولاترین و مجلل‌ترین فیلم اندرسون است و اگر همانند یک حماسه در 110 دقیقه به نظر می‌آید احتمالاً به این علت است که در هر صحنه‌ای از فیلم که به سرعت و با تکاپو و سرزندگی زیاد پیموده می‌شود و عناصر متعدد موجود در آن به شکلی فشرده توسط نمای اسکوپ بسته‌بندی شده‌است، قلمرو بسیار زیادی پوشش داده شده است. نماهای اسکوپی که بصری،جغرافیایی،اشاری و غیر زبانی،واحساسی هستند. محل وقوع فیلم یک نسخه‌ی بی‌زمان و بی‌انتها از منهتن است (در تقابل با نسخه‌ی بی‌زمان و بی‌انتهای هیوستن)، اما این نسخه بسیار متفاوت است با فهرست یک توریست از موجودی و ساختمان‌های نیویورک. این نیویورکی است با شکوه کم‌رنگ شده و ازکارافتاده، جایی که هولدن کالفیلد ممکن است به همراه تیغ‌زن بداقبال « Street Hassle» لو رید از معابر آن عبور کنند. این درست است که خانواده‌ی باشکوه تننبام پر است از ابتکارات کمیک اغراق‌آمیز، مثل شخصیت اوون ویلسون در فیلم: الی کش، رمان‌نویس ستاره‌ای که سبک لباس پوشیدنش مثل البسه‌ی کمپانی جی. پترمن است، یا غربت و سرگردانی جهانی و بیگانه‌وار و عجیب و غریب مارگو با بازی گوئینت پالترو. این نکته نیز صادق است که خانواده‌یباشکوهتننبام در مقایسه با طراحی جزئیاتی که راشمور را برای هوادارانش محبوب و گران‌قدر کرده است مختصرتر عمل کرده، مانند آن نمای کوتاه اما به‌یادماندنی از شخصیت مارگارت یانگ با بازی سارا تاناکا در نمایشگاه علوم در راشمور کهبا ظرافت گردنش را دراز کرد تا به دنبال مکس بگردد، یا اسم « Thayer» که به سختی قابل رؤیت است و با یک خامی و بی‌دست‌وپاییِ اوایل نوجوانی روی درخواست تثبیت مقام لاتین ماکس چاپ شده است. اما خانواده‌یباشکوهتننبام فیلمی متفاوت است، حتی مالیخولیایی‌تر از سلف خود، همراه با یک پیکربندی متفاوت از کاراکترها. این فیلم همچنین درباره‌ی نوع متفاوتی از میل و اشتیاق است: میل به بازگرداندن یک خانواده که در وهله‌ی اول هیچ‌گاه به این اندازه خوشحال نبودند به یک تعالی‌ای که هیچ‌گاه وجود نداشت. این خنده‌دار است که بعضی از منتقدان، به این علت که به نظر نمی‌آید هیچ کدام از بچه‌های تننبام عضوی از یک خانواده‌ی مشابه باشند، به لغزش افتاده‌اند. به این علت که هدف اندرسون هم تا حد زیادی همین است. اندرسوندراین فیلم در حال مواجهه و مقابله با پویایی ونیروی محرکه‌ای دشوار، غم انگیز (و متأسفانه آشنا) است: مادریدوست‌داشتنیامااساساًبی‌توجه، پدری که برای مدتی طولانی خانواده را ترک کرده است و پشت لایه‌های بی‌ارزش، قلابی و بی‌معنی رمان‌های کم‌ارزش و ارزان وسترن پنهان می‌شود («به اون خرس قهوه‌ای نگاه کن» این عبارتی است که پدر برای خواستگار بسیار برازنده‌، هنری با بازی دنی گلاور، بکار می‌برد)، و سه بچه‌ی بیش از حد رشد کرده که چیزی ندارند جز خاطره‌ی روزهای باشکوه گذشته‌شان که در کنار هم و عضوی از یک گروه بودند. هر کدام از آن‌ها در تلاشی شکست‌خورده برای فهم و توصیف خود خارج از چارچوب خانواده‌ی ژرف، مبهم و گریزناپذیرشان، هویت نابغه‌ی خود را بنا کرده‌اند؛ هویتی که به نوعی به این نبوغ مبتلاست، چون از همین استعداد و نبوغ است که لطمه می‌خورد.

 


این فیلم با افتخار روی شانه‌ی منابع الهامش سوار است: فیلم خانواده‌ی باشکوه آمبرسون اورسن ولز، داستان‌های خانواده‌ی گلس جی. دی. سلینجر، مجله‌ی نیویورکر دوران ویلیام شاون و لیلیان راس، رمان از پرونده‌های درهم‌وبرهم خانم بازیل ای. فرانکویلر، گروه موسیقی ولوت آندرگراوند، اثر خفیفی از اسکات فیتز جرالد و ردی از فیلیپ باری. اما فیلم با صدای منحصربه‌فرد خودش سخن می‌گوید:خانواده‌ی باشکوه تننبام فیلمی است که به یکباره، هم ارائه کننده‌ی نیویورک وآمیزش خاص استحکام و شکوه آن است و هم کاوشگر آن، و در عین حال موضعی اندیشمند در قبال این شهر دارد. اما آن‌قدر مطمئن و بی‌پرواست که آن را به قالب یک تئاتر بزرگ و جادویی اما کمرنگ شده به عنوان بسط و گسترش جهان خصوصی خانواده‌ی تننبام درآورد.منظره‌ی پدر و فرزندانی که قصد بازگشت به خانه را دارند تا گذشته را تلافی کنند(«چرا به آن‌ها اجازه داده می‌شود چنین کاری کنند؟» این سؤالی است که پالترو می‌پرسد وقتی اتلین با بازی آنجلیکا هیوستن به او می‌گوید بن استیلر می‌خواهد دوباره خانواده‌اش را به عمارت تننبام منتقل کند)، با هر بار دیدار مجدد عمق بیشتری می‌یابد. به جز این موارد فیلم بامزه‌تر و خنده‌دارتر (رقابت داد و بیداد میان رویال و چز درون کمد بازی‌ها؛ گشت‌وگذار قانون‌شکنانه‌ی رویال و نوه‌هایش که در ادامه برای مرگ تصادفی مادرشان ابراز همدردی می‌کند: «من برای از دست دادن مادرتان متأسفم– مادرتان به شکل وحشتناکی جذاب بود»)، تأثیرگذارتر (قرار ملاقات مخفی ریچی و مارگو در چادر ریچی درحالی‌که به قطعات « She Smiled Sweetly » و « Ruby Tuesday» از یک صفحه‌پخش‌کن قدیمی گوش می‌دهند؛ هر فعل و انفعالی میان اتلین و هنری؛ بیرون بردن مارگو توسط رویال برای بستنی خوردن همراه با خصوصیات مالیخولیایی تم نامیرای «Charlie Brown Christmas » اثر وینس گوارالدی) و بطور کلی دلپذیرتر (الی وسط گفتگو به آرامی برنامه‌ی تلویزیون ملی را ترک می‌کند) می‌شود. کلمه‌ی epiphany (ظهور و تجلی مسیح) زیاد بکار می‌رود اما این کلمه واقعاً باید برای لحظاتی نظیر پرواز شاهین ریچی بر فراز افق‌های نیویورک گویی که شکوه از دست رفته‌ی خانواده‌ی تننبام را حمل می‌کند ذخیره و حفظ شود؛ یا لحظه‌ای که مارگو در کت خز و لباس کتان راه‌راهش کاملاً پوشیده شده، چشمانش توسط ریمل مژه پوشانده شده، موهایش همانند یک دختر دوازده ساله توسط یک سنجاق عقب رانده شده‌، دهانش به خاطر یک نیمه لبخند نوجوانانه چین‌دار شده و همراه با نوای ناپایدار و محو شونده‌ی «These Days»نیکو به ریچی نزدیک می‌شود. یا لحظه‌ای نزدیک انتهای فیلم جایی که چز که در طول فیلم به کرات همچون کوهی خروشان از عصبانیت در گرم‌کنی قرمز بود بطور ناگهانی دنده‌ی احساسات و عواطف را برای فراق نهایی عوض می‌کند. من هرگز لحظه‌هایی مانند این‌ها را در هیچ فیلم دیگری ندیده بودم.

 

درباره نویسنده :
برنا حدیقی
نام نویسنده: برنا حدیقی

 

کارشناس ارشد سینما - دانشگاه هنر تهران

نویسنده، پژوهشگر و مترجم 


نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مطالب مرتبط

تحلیل سینما

تحلیل تجسمی

پیشنهاد کتاب

باستان شناسی سینما