نقد فیلم «اسپات لایت» / به‌هم زدن گنداب

 

تمرکز فیلم «اسپات‌لایت» (Spotlight) روی پرونده‌ی یکی از شرم‌آورترین افتضاحات کلیسای کاتولیک است که به سوءاستفاده و آزار شمار قابلِ توجهی از کودکان در ایالت ماساچوست آمریکا -و مشخصاً شهر بوستون- طی سالیان متمادی ارتباط دارد. «چهار روزنامه‌نگارِ باوجدانِ بوستونی (روفالو، کیتون، مک‌آدامز، دی‌آرکی جیمز) که سرشان برای رو کردن دست کشیش‌های فاسد درد می‌کند، مصمم‌اند ته‌وتوی ماجرای مشمئزکننده‌ای را دربیاورند که کاردینال برنارد لاو (با بازی لن کاریو) سعی بر لاپوشانی‌اش دارد...»

 

 

در «اسپات‌لایت» [۱]، ایفاگرانِ سردوگرم‌چشیده‌ی نقش‌های مکمل -آقایان: مارک روفالو، مایکل کیتون، برایان دی‌آرکی جیمز، لیو شرایبر، جان اسلتری، استنلی توچی، بیلی کراداپ و خانم مک‌آدامز- با حضور چشم‌گیر خود باعث می‌شوند گاهی فراموش کنیم که فیلم اصلاً نقش اول ندارد! بی‌خود نبود که «اسپات‌لایت» در بیست‌ودومین مراسم اهدای جوایز اتحادیه‌ی بازیگران (Screen Actors Guild Award)، برنده‌ی جایزه‌ی بهترین تیم بازیگری شد؛ گروه نقش‌آفرینانِ «اسپات‌لایت» هم‌چون اعضای باتجربه‌ی ارکستری به‌غایت هماهنگ عمل می‌کنند که کم‌سن‌وسال‌ترین‌شان -ریچل مک‌آدامز- حداقل ۱۵ سال سابقه‌ی کار دارد!

 

اما آقای روفالو به‌نظرم سوگلیِ این جمع ۸ نفره است که به‌علت تلاش مثمرثمر در مسیر باورپذیر ساختن کاراکتری چند سال جوان‌تر از خودش -مایک، روزنامه‌نگاری پرانگیزه و متعهد- بیش از سایرین جلب توجه می‌کند. مارک روفالو و ریچل مک‌آدامز تنها اعضای کستینگِ «اسپات‌لایت» هستند که در اسکار هشتادوهشتم کاندیدا شده‌اند. «اسپات‌لایت» هم‌چنین حامل این پیام خوشایند است که ستاره‌ی احیاشده‌ی "بردمن" (Birdman) [ساخته‌ی آلخاندرو جی. ایناریتو/ ۲۰۱۴] عزم‌اش را جزم کرده است تا -با انتخاب‌های سنجیده- دیگر به دوران بی‌خبری و رکود بازنگردد. برای دومین سال پیاپی است که مایکل کیتون به‌عنوان بازیگرِ یکی از نامزدهای اسکار بهترین فیلم، به دالبی تیه‌تر می‌آید [۲]. پروژه‌ی بعدی آقای کیتون، "The Founder" به کارگردانی جان لی هنکاک است که ساندرا بولاک به‌خاطر "نقطه‌ی کور"ش اسکار گرفت [۳].

 

به‌دنبال ورود فیل ساویانو (با بازی نیل هاف) و جعبه‌ی مدارک‌اش به دفتر بوستون گلوب، موتور فیلم -اصطلاحاً- گرم می‌شود و «اسپات‌لایت» تکانی اساسی می‌خورد؛ جذابیت اثر از آن‌جا به‌بعد -و تا انتها- از دست نمی‌رود به‌طوری‌که خیلی اغراق‌آمیز نخواهد بود چنانچه ادعا کنم متوجه نمی‌شوید «اسپات‌لایت» کِی به تیتراژ پایانی می‌رسد. این هم از عجایب سینماست که فیلم امسالِ تام مک‌کارتی، سازنده‌ی یکی از شکست‌خورده‌ترین پروژه‌های سال گذشته، "The Cobbler" [محصول ۲۰۱۴ و کاندیدای دو تمشک زرین برای بازیگر نقش اول‌اش: آدام سندلر!] نامزد ۶ اسکار -از جمله: بهترین فیلم، کارگردانی و فیلمنامه‌ی اورجینال- شده است!

 

«اسپات‌لایت» هم به‌لحاظ متن و هم از حیث کارگردانی، فیلمی کلاسیک و -یا به‌عبارت دیگر- استاندارد است که میانه‌ی چندانی با ساختارشکنی ندارد و مانند اغلب ساخته‌‌های مشابهِ این‌چنینی، پیش می‌رود. جا دارد به مثال شناخته‌شده‌ای اشاره داشته باشم که واجد پتانسیلِ مقایسه با فیلم مک‌کارتی است و «اسپات‌لایت»، خیلی‌ها را به‌یادش خواهد انداخت: "همه‌ی مردان رئیس‌جمهور" (All the President's Men) [ساخته‌ی آلن جی. پاکولا/ ۱۹۷۶]. «اسپات‌لایت» اگر عقب‌تر از "همه‌ی مردان رئیس‌جمهور" نایستد، جلوتر از اثر شاخصِ ۴ دهه‌ی قبل آقای پاکولا هم نیست.

 

گرچه در حالت کنونی نیز «اسپات‌لایت» فیلم به‌دردبخوری است که از عهده‌ی تعریف کردن داستان تکان‌دهنده‌اش به‌خوبی برمی‌آید ولی به‌ویژه یک عامل موجب می‌گردد تا «اسپات‌لایت» از فرارَوی به شأن و مرتبه‌ی فیلمی ۴ ستاره بازبماند؛ عاملی که شاید بشود عنوان‌اش را "اصرار بیش از حد بر وفاداری به اصلِ ماجرا" گذاشت. برای مثال اگر فیلمنامه این‌طور نوشته می‌شد که یکی از اعضای گروه اسپات‌لایت -در زمان حال یا به‌واسطه‌ی اتفاقی از گذشته‌اش- به‌نحوی با فاجعه‌ی رسواییِ کلیسا درگیریِ شخصی پیدا می‌کرد، دوزِ تأثیرگذاریِ فیلم بالاتر می‌رفت.

 

تعبیه‌ی درگیری شخصی و... امثالهم در بدنه‌ی فیلمنامه که هیچ! «اسپات‌لایت» حتی چنانچه به زندگی خصوصی این آدم‌ها کمی سرک می‌کشید نیز هم‌اکنون با ساخته‌ی اثرگذارتری مواجه بودیم. فیلم اثرگذار ساختن و در عین حال به دام احساسات‌گراییِ تمسخرآمیز نیفتادن، کار بسیار دشواری است اما غیرممکن نه. و این عارضه‌ای است که آثار مهم سینماییِ سال پیش غالباً دچارش‌اند. اگر نامزدهای اسکار بهترین فیلم -که گفتم «اسپات‌لایت» هم جزءشان است- را ملاک اظهارنظر قرار بدهیم، آن‌وقت کاری نخواهد داشت که ۲۰۱۵ را سال اپیدمیِ فیلم‌های کم‌اتفاق یا کم‌اثر و فاقد بار دراماتیکِ بالا بخوانیم! البته "از گور برگشته" (The Revenant) [ساخته‌ی آلخاندرو جی. ایناریتو/ ۲۰۱۵] استثنایی بر قاعده‌ی مذکور است.

 

آقای مک‌کارتیِ فیلمنامه‌نویس و همکارش جاش سینگر [۴] در «اسپات‌لایت» توانسته‌اند به‌کمک دیالوگ‌های درگیرکننده‌ای که در دهان قربانیان گذاشته‌اند، تماشاگرِ بی‌اطلاع از ابعاد جنایات دامنه‌دار کلیسا را به‌شکلی ملموس از زیروبمِ وقایع باخبر کنند؛ تأکید می‌کنم که نقش‌آفرینی‌های قابلِ اعتنای بازیگران حتی در رُل‌هایی فرعی نظیر همین جان‌به‌دربُردگان از فاجعه، از مهم‌ترین مواهبی است که نصیب فیلم شده؛ پوئن مثبتی که به کارِ هرچه باورپذیرتر کردن «اسپات‌لایت» آمده است... ماجرای واقعیِ فساد کشیش‌های کاتولیک در «اسپات‌لایت» به‌مثابه‌ی گندابی است که هرچه اسپات‌لایتی‌ها هم‌اش می‌زنند، بوی تعفن‌اش بیش‌تر بیداد می‌کند. 

 


 [۱]: «Spotlight» اسم خاص است؛ اسم یک تیم خبری در روزنامه‌ی آمریکاییِ بوستون گلوب (The Boston Globe) و قاعدتاً نبایستی ترجمه شود. هر چند در رسانه های فارسی زبان نام این فیلم به دو صورت «افشاگری» و «کانون توجه» نیز ترجمه شده است.

[۲]: گفتنی است که کیتون در هشتادوهفتمین مراسم آکادمی، کاندیدای اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد نیز بود.

[۳]: "نقطه‌ی کور" (The Blind Side) [ساخته‌ی جان لی هنکاک/ ۲۰۰۹].

[۴]: تام مک‌کارتی یکی از دو فیلمنامه‌نویس «اسپات‌لایت» هم هست.

 

درباره نویسنده :
پژمان الماسی‌نیا
نام نویسنده: پژمان الماسی‌نیا

دبیر تئاتر آکادمی هنر

تحصیلات: کارشناس ارشد پژوهش هنر
عرصه‌ی فعالیت: حضور جدی در حوزه‌ی ادبیات و ویراستاری از ۱۳۸۳، صاحب ۷ کتاب شعر چاپ‌شده با عناوین «دیگر هم‌بازی‌ات‌ نمی‌شوم» (۱۳۸۶) «عاشقانه‌های ‌برف ‌به‌اسم ‌کوچک» (۱۳۸۷) «روایت ‌ماه ‌از نیمه» (۱۳۸۸) «تقویم عقربه‌دار ماه‌های بهار» (۱۳۸۹) «گذرنامه موقت ماهی آزاد» (۱۳۹۰) «ییلاق ‌چشمان ‌تو» (۱۳۹۱) و «سرگرم مردنم» (۱۳۹۵)، نگارش نزدیک به ۳۰ مقاله با موضوعیت هنر و فلسفه‌ی هنر، همکاری به‌عنوان منتقد فیلم و تئاتر با سایت‌های سینمایی معتبر، پایه‌گذاری صفحه‌ی «طعم سینما» و نگارش ۱۷۰ نقد درباره‌ی فیلم‌های مطرح تاریخ سینما ذیل این عنوان، چاپ کتاب «طعم سینما» در ۳۸۴ صفحه و حاوی ۱۷۹ نقد پیرامون ۱۸۵ فیلم سالیان دور و نزدیک سینمای جهان (مهرماه ۱۳۹۷)
زمینه‌ی پژوهش: سینمای آمریکا، سینمای مستقل آمریکا، سینمای وحشت