نقد فیلم داستان یک روح A Ghost Story ساخته دیوید لاوری | ترجمانِ بصری نوستالژی

 

 


«داستان یک روح» یا یک داستان شبحی ایده‌ی داستانی بسیار بکر و کنجکاوی‌برانگیزی دارد که شاید در نگاه اول مضحک و خنده‌دار به نظر برسد، اما در اجرا تا دلتان بخواهد جدی و حرفه‌ای و در بهره‌برداری و پرورش ایده‌اش تحسین‌برانگیز است.


این یک واقعیت است که فیلم‌های زیادی درباره‌ی دست و پنجه نرم کردنِ انسان‌ها با عزیزان از دست رفته‌شان وجود دارند، این ایده مشخصاً در دستان سینماگران آمریکایی بیشترین بازدهی را داشته است. در اینجا می توان به فیلم پر فروش و کاملاً هالیوودی روح ساخته و فیلم احیاءکننده‌ی مردگان ساخته مارتین اسکورسیزی اشاره کرد. اما دیوید لاوری؛ کارگردان یک داستان روح با یک خلاقیت کوچک، زاویه‌ی دید را از «زنده‌ها»، به «مردگان» تغییر داده است. به واقع در فیلم لاوری این روح است که راوی اصلی داستان است. البته اگر بتوان طبق الگوهای کلاسیک داستان‌گویی داستانی برای این فیلم تصور کرد.

 


در هر صورت فیلم درباره‌ی زن و شوهر جوانی است که فقط با تک حرف‌های «سی» (کیسی افلک) و «اِم» (رونی مارا) شناخته می‌شوند؛ کسانی که زندگی عاشقانه‌ای با یکدیگر دارند. ماجرا از جایی آغاز می شود که «سی» در یک تصادف می‌میرد. پس از آن در سردخانه‌ی بیمارستان «ام» جنازه‌ی شوهرش را شناسایی می‌کند و می‌رود. اما دوربین با جنازه باقی می‌ماند. ناگهان «سی» همان‌طور که زیر ملحفه‌ی سفید بیمارستان که نمادی از امضا شدن سند مرگش است دراز کشیده سیخ بلند می‌شود، با همان ملحفه‌ی روی سرش از روی تخت پایین می‌آید و بیمارستان را ترک می‌کند و به خانه برمی‌گردد و متوجه می‌شود در حالی که او می‌تواند زنش را ببیند، زنش او را نمی‌بیند. او از حالا به بعد رسما زندگی جدیدش به عنوان یک روح سرگردان و آواره در خانه‌ی خودش را آغاز کرده است. اول از همه ایده‌ی اینکه یک روح در همان ظاهری که بچه‌ها از ارواح در ذهن دارند (ملحفه‌ی سفیدی با دوتا سوراخ سیاه به جای چشم) بیدار شود، شاید ایده‌ی مسخره‌ای به نظر برسد که بیشتر یادآور یک فیلم پارودی یا کارتونی برای خردسالان است، اما این حرکت در دستان توانمند دیوید لاوری به عنوان نویسنده و کارگردان فیلم نتیجه داده است. حرکتی که نه تنها توی ذوق نمی‌زند، بلکه این فیلم کاری می‌کند تا باورتان شود که ارواح مردگان در دنیای واقعی چنین شکل و قیافه‌ای دارند. یا حداقل «داستان یک روح» کاری می‌کند تا از این بعد با دیدن این تصویر به جای تصورِ کارتونی بچه‌ها از ارواح، یک ملحفه‌ی سفید متحرک با دو چشم سیاه، معنای بسیار عمیق‌تری به خود بگیرد و به استعاره‌ای از احساسات درهم‌پیچیده‌ی بزرگسالی تبدیل شود. به عبارت دیگر دیوید لاوری با این فیلم تعریفِ سفت و سختی را که از ارواح ملحفه‌به‌سر در ذهن دارید نابود و چیز دیگری را جایگزینش می‌کند. شاید تصور اینکه دو سوراخ سیاه به جای چشم می‌توانند منتقل‌کننده‌ی چیزی عمیقا غمگین و محزون درباره‌ی ماهیت انسانیت باشد سخت باشد، اما دیوید لاوری کاری کرده تا آن چشم‌های پارچه‌ای به سیاه‌چاله‌های قدرتمندی تبدیل شوند که تماشاگر را به درون بُعد دیگری می‌کشند؛ بُعدی که در عین بیگانه‌بودن، آشناست.

 


باری روح سی در خانه‌ای که بدان عشق می ورزیده ناظر اعمال همسر زیبارویش است. در ادامه مشخص می شود که پیشتر ام خواستار ترک این خانه و جابجایی بوده است. ولی سی با این خواسته‌ی همسرش مخالفت می کرده است. و این گویا مهمترین تنش زندگی عاشقانه‌ی این زوج بوده. هر چند در ادامه مرگ نابهنگام سی، ام را وادار می کند تا به تنهایی از خانه‌ای که همسرش بدان عشق می ورزیده کوچ کند. ام خانه را ترک می کند و در لحظه‌ی آخر تکه کاغذی را در درون شکاف یک دیوار می اندازد. آیا ام از وجود روح سی در خانه باخبر است؟ او چه چیزی بر روی کاغذ نوشته است؟ و آیا مخاطب نوشته‌ی او سی است؟ چیزی نمی دانیم. پس از ترک خانه توسط ام، روح سی به سراغ شکاف دیوار می رود اما به دلیل اینکه یک روح ملحفه به سر است نمی تواند تکه کاغذ را از شکاف دیوار بیرون بیاورد. زمان به سرعت می گذرد. ما این را از تغییر نورپردازی خانه و البته تغییر فصول سال متوجه می‌شویم. در این سال ها خانه‌ی محل زندگی سی و ام دستخوش تغییرات فراوانی می شود. مالکانی جدید به آن وارد و گاه توسط دیوانگی‌های روح سی؛ که گویا تاب تحمل بیگانگان را ندارد، از آن خارج می شوند. پس از این به یکباره روح سی به گذشته سفر می کند. و شاهد حضور اولین کسانی می شود که خانه‌ی موردعلاقه‌ی او را می سازند. سی در کنار آن‌ها می نشیند و شاهد غذا خوردنشان می شود. به یک چشم بهم زدن خانواده‌ی مالک اصلی زمین توسط سرخپوستان کشته می شوند. به یک چشم بهم زدن اجساد آن‌ها در مقابل چشمان سی می پوسند و بدل به خاک می شوند. زمان دوباره می گذرد و حالا ما شاهد یک روایت سیکل وار هستیم. روح سی پس از مدتی شاهد حضور سی و ام در خانه است. همینجا هم هست که بیننده متوجه خواسته‌ی ام از سی مبنی بر ترک این خانه می شود. سی بالاخره این خواسته را اجابت می کند اما پیش از ترک این خانه در یک تصادف می میرد. گو اینکه سی ترجیح می داده بمیرد و این مکان را رها نکند. سی خاطراتش را مرور می کند. خاطراتی که وسعتی به درازای تاریخ دارند. و در طول زمان در قالب یک مکان ویژه و منحصربفرد کش می آیند...

 


همانطوری که اشاره شد داستان یک روح فیلم بی نظیری‌ست. ایده‌ی اصلی فیلم مبنی بر حضور یک روح سرگردان در مکانی که بدان عشق می ورزیده تکان‌دهنده است. فیلم کانسپت زمان را به چالش می کشد. و نگاه بسیار بی رحمانه‌ای بدان دارد. فیلمبرداری فیلم درخشان. این مورد مشخصاً زمانی که لاوری دوربین‌اش را به بیرون از خانه می برد، در اوج است. فیلم همچنین در فریم مربع با لبه‌های گرد نشان داده می‌شود. و این نسبت ابعاد نه تنها باعث شده تا فیلم شبیه به فیلم‌های قدیمی دوران صامت شود، بلکه باعث شده تا تماشای فیلم به ورق زدن صفحات آلبوم عکس تبدیل شود. از آنجایی که با فیلمی درباره‌ی گذر بی رحمانه‌ی زمان طرفیم، این حرکت تصمیم مناسب و خلاقانه‌ای از سوی دیوید لاوری برای افزایش ژرفای تماتیک و بصری فیلم بوده است. فیلمی که هر چند خسته کننده می‌نماید اما تلاشی مجدانه است در جهت بازنمایی احساساتی پیچیده و ماورایی. فیلم ترجمان بصری آن حسی‌ست که ما نوستالژی می‌خوانیمش. نوستالژی یک روح برای خانه‌اش. و همسری که عاشقانه دوستش می‌داشته. شاهکار دیوید لاوری از بهترین عاشقانه‌های دهه است. فیلمی افسرده، مالیخولیایی، کشدار و نوستالژیک.

 

 

درباره نویسنده :
نام نویسنده: بهروز صادقی