اختصاصی

  • برندگان ونیز ۲۰۲۲ مشخص شدند، سهم پررنگ سینمای ایران در بخش های مختلف

    هفتاد و نهمین دوره جشنواره بین‌المللی فیلم ونیز شنبه شب با اعلام برندگان و مراسم اختتامیه به کار خود پایان داد. این جشنواره در ونیز ایتالیا از ۳۱ اوت تا ۱۰ سپتامبر ۲۰۲۲ برگزار شد. مستند همه زیبایی و خونریزی (All the beauty and the bloodshed) به کارگردانی لورا پویترس برنده شیر طلایی برای بهترین فیلم در هفتاد و نهمین دو...

نگاهی به سریال Lost: برزخی که آرزویش را داریم!

سریال گمگشته Lost  بهانه‌ای به دستم داد تا در مورد سوالی که قرن‌هاست(شاید از از آغاز تمدن بشریت تا به امروز) ذهن انسان را مشغول کرده است، مطلبی بنویسم، هزاران فیلسوف و میلیون‌ها آدم معمولی در طول زندگی خویش در مورد آن اندیشیده‌اند ولی هنوز پاسخی قطعی به این پرسش نداده‎اند.

 

سریال لاست 

 

در این نوشته نمی‌خواهم سریال لاست را به نقد بکشم و آن را از لحاظ فیلمسازی و یا مقوله سریال سازی بررسی کنم، بلکه صرفا می‎خواهم نکاتی از فیلم را برشمارم تا مرا رهنمون سازد به تفکر سازندگان این اثر و اینکه آ‌نها پاسخی به این پرسش داده‎اند یا صرفا این سوال را به شکلی دیگر مطرح کرده‎اند. و اما سوالی که بایستی بررسی کرد...

 

 

در ابتدا در مورد برخی نکات اساسی  در مورد این سریال صحبت و در نهایت تلاش خواهیم کرد طرح سوال مورد نظر را در این سریال بررسی کنیم.

 

اولین نکته‎ای که در مورد لاست می‌توان گفت قدرت جادوی آن است. این سریال از این توان برخوردار است که در عین حال که در ژانر تخیلی (هرچند که بیشترین وجه سینما تخیل است) و نیز ژانر وحشت قرار می‌گیرد و داستانی را برای مخاطب تعریف می‌کند که از لحاظ علمی در دنیای مادی هرگز رخ نمی‌دهد ولی با این حال مخاطبش را جادو می‎کند و او را به چنان باوری می‌رساند که این استرس را در او به وجود می‌آورد که چنین جزیره‌ای شاید وجود داشته باشد. یکی از دلایلی که باورپذیری داستان تا این حد از قدرت بالایی برخوردار است این است داستان خلق شده‎ای می‎باشد که دارای شخصیت‌های مختلفی است و همه‌ی این شخصیت‌ها به درستی پرداخت شده‌اند و نقطه‎ی مبهمی در مورد آن‌ها وجود ندارد مگر نکته‎ای که سازندگان اثر آگاهانه از مخاطب مخفی کرده باشند. یکی از تکنیک‌هایی که فیلمنامه‌نویس بتواند شخصیت‌های باورپذیر و ماندگاری خلق کند این است که بهتر و بیشتر از هر کسی شخصیت‌هایش را بشناسد. فیلمانه‌نویس بایستی در مورد هر یک از شخصیت‌ها زندگی نامه‎ای نوشته باشد و فیلمنامه‌نویسان لاست این کار را به درستی انجام داده‎اند. در فصل‌های ابتدایی در هر قسمت گذشته‌ی یکی از شخصیت‌ها را برای مخاطب نشان داده می‌شد (فلاش بک) و درفصل‌های انتهایی، آینده‌ی شخصیت‌ها نشان داده می‌شود(فلاش فوروارد).

 

در چنین فیلمنامه‌ای که شخصیت‌های متفاوت و بسیاری دارد باعث می‌شود که قشرهای مختلفی با آن همذات پنداری کنند و داستان را با زاویه دیدهای مختلفی بررسی کنند یکی از نگاه‎های دیگری که باعث باورپذیری این سریال می‎شود این است که می‎توان این سریال را بر اساس نام شخصیت‎ها و نوع دیدگاه و تفکر آن‌ها، از دید مذهبی بررسی کرد که در اینجا نیازی نمی‎بینم بحث را به این مسیر بکشانم. برای مثال شخصیت «سعید» که یک عراقی در نقش یک شکنجه‎گر است و اینکه رابطه او با دیگر شخصیت‌ها چگونه می‎باشد و یا نظریات و طرز تفکر جان لاک و یا اسم جیکوب، اسم آرون پسر کلیر و ...

 

نکته دیگری که در فیلمنامه لاست به چشم می‌خورد، یکی از آرزوهای دیرینه انسان است. آرزوی خالق بودن و برتری داشتن... آرزوی نامیرا بودن و این یکی دیگر از نقاط بسیار ماندگار و قدرتمند این سریال است هر چند که بسیاری از فیلم‌های ژانر یا زیر ژانر علمی- تخیلی برای برآورده شدن این آرزو ساخته می‎شوند . جیکوب نمونه‎ای است از خدایانی که در اساطیر به دست انسان ساخته شده‌اند خدایانی که از همه چیز خبر دارند و علت همه چیز در دستان آن‌ها‌ست و در تمدن‌های بعدی این خدایان به یک خدا بدل می‌شوند همین است که «ویدمور» از جزیره اخراج می‎شود و «بن» و «ریچارد» در عین حال که با «جیکوب» در ارتباط بوده‎اند ولی به چیزی دسترسی ندارند و حتی «بن» او را اصلا ندیده است.

 

 

 

«جیکوب» به دنبال کاندید دیگری است تا از جزیره حفاظت کند زیرا برای او جزیره همیشه از همه کسی مهمتر بوده است. لاک همیشه به وجود علتی مهم ایمان داشته است علتی که او را به اینجا کشانده است ولی جک مخاف این قضیه است و نگاهی کاملا مادی دارد. «جان لاک» می‌میرد ولی شخصیتی به وجود می‌آید که فقط در ظاهر شبیه لاک است، این شخص همه چیز را بیهوده و پوچ می‌داند از همین رو در قسمت‌های پایانی سریال «جیمز فورد» را با خود به غاری می‌برد و همه این اتفاقات داخل جزیره را یک بازی می نامد، از همین روست که به وسیله بن جیکوب را می‎کشد، خدایی را که خودمان خلق کرده‎ایم به دست خود نابود می کنیم.

 

 

 

جزیره به واسطه تصادف کشتی به نام بلک راک (حاوی فلزاتی حساس به جریانهای مغناطیسی) کشف  می‎شود. «بن» و «ریچارد» زمان را در سال 1996 ثابت نگه می‎دارند و از همین روست که زنان حامله می‎میرند و یا «بن» از مردن نمی‎ترسد زیرا می‎داند تا 2007 زنده است از همین روست زمان سقوط همواپیما «جان لاک» فلج نیست یا رز سرطان ندارد.

 

 

 سریال Lost

 

مبحث زمان جواب اکثر سوال‌ها را می‎دهد و می‌بینیم که با دریافتن مقوله زمان، فهم لاست بسیار هم سخت نیست. این فیلم می‎خواهد انسان را در برابر نیرویی برتر از خود انسان قرار دهد، انسان‌هایی که هر کدام گذشته ای داشته‎اند و آینده‌ای خواهند داشت. سوال اساسی این است که چرا اساسا بایستی همچین جزیره‎ای وجود داشته باشد؟ و چرا باید انتخابی وجود داشته باشد اگر که در نهایت جبری وجود دارد؟ آیا سرنوشت پر زورتراست؟ آدم‎هایی که در جزیره با هم هستند در گذشته برای یک بار هم که شده همدیگر را دیده‌اند و شاید با همدیگر صحبتی هم داشته‌اند ولی اکنون از یاد برده‎اند. همه به شکلی درگیر گذشته‌ای هستند که از آن راضی نیستند و همه به گونه‌ای فراری هستند و جالب این است که مدام می‎گویند؛ از جزیره برویم و وقتی از جزیره فرار کردند دوباره باز می‎گردند. به یاد سکانس پایانی فیلم کشتی گیر The Wrestler اثر دارن آرنوفسکی می‎افتم که میکی رورک به رینگ باز می‎گردد ... تمام دنیای او همین جاست، جز این دنیا، جایی ندارد.

 

 

 

لاست مدام بر این مقوله پافشاری می‎کند که بخش‎هایی از زندگی بشری به وسیله نیروی برتری نوشته شده است. نیرویی که همیشه ما را تحت نظر داشته است. زمانی که جک در فانوس دریایی آینه‎ها را می‎شکند می‎گوید: که او همیشه مرا در نظر داشته است و همیشه مراقبم بوده است. جک متوجه می شود که انتخاب شده است.  ناخودآگاه یاد جمله‎ای می افتم که خداوند به حضرت موسی(ع) می‎فرماید: "ما تو را برای خود ساخته ایم".

 

 

 

«جک» باور پیدا می‎کند و حتی «ریچارد» را از مرگ نجات می‎دهد و کاری می‎کند که ریچارد هم «جیکوب» را باور کند. «جان لاک» در اوج زمانی که به معجزه باور داشت و در اوج یقین به پوچی رسید و شیطانی شد که دود سیاهی است که کارش فقط وسوسه کردن است برعکس جک در اوج شک و گمان به جیکوب واینکه انتخاب شده است باور پیداکرد.

 

 

 

مبحث سرنوشت انسانی و جبر و اختیار در زندگی بشر به این سادگی‎ها بررسی و تحلیل نمی‌شود و زیبایی اش به همین است که وسوسه آن تمامی ندارد.

 

جزیره گذشته تمام انسان‌ها را به یادشان می‌آورد و راهی دیگر را پیش رویشان می‌گذارد و بعضی وقت‌ها تصمیم‌گیری را به عهده آن‌ها می‎گذارد. وقتی شخصیت‌ها در زمان حرکت می‌کنند گاهی وقت‎ها گذشته خود را می‌بینند و این احساس پیدا می‎کنند که اگر بازگردیم فلان کار را انجام می‌دهیم یا فلان رفتار را نخواهیم کرد در حالی که هر آنچه بایستی روی دهد حتما روی می‌دهد و اگر دوباره بازگردند باز هم همان حوادث رخ خواهد داد. گویا نویسندگان لاست با این نظریه بیشتر موافقند ولی هرگز اختیار انسان را هم انکار نمی‎کنند. «جیکوب» زمانی که با «هوگو» در کنار فانوس دریایی صحبت می‎کند می‎گوید: «بعضی وقتها بایستی راه را نشان داد ولی بعضی وقتنها بایستی خودت راهت را پیدا کنی.»

 

دنیای هرکسی زاده پندارهای اوست. این مقوله مرا را به یاد شعری از خیام می‌اندازد:

 

قومی متفکرند اندر ره دین

 

قومی به گمان فتاده در راه یقین

 

میترسم از آنکه بانگ آید روزی

 

کای بیخبران راه نه آن است نه این

 

لاست از دنیایی سخن می‎گوید که باور آدم‌ها آن را می‎سازد، و باور فقط یک واژه  نیست، راهی است که تا انتها بایستی طی شود و «جزیره» برزخی است که حق  انتخاب دیگری به آدم‌ها می‌دهد تا هرگز بدون باور زندگی نکنند.

 

 

  

درباره نویسنده :
نام نویسنده: تحریریه آکادمی هنر

دیدگاه‌ها  

0 #1 Guest 1389-09-10 01:08
hamishe zende bashi
نقل قول کردن

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مطالب مرتبط

تحلیل سینما

تحلیل تجسمی

پیشنهاد کتاب

باستان شناسی سینما